خوانشی فشرده از کتاب
" جزیرهای از جنس چشمانت "
" نامههایی به بانو " یا به عبارتی دیگر " جزیرهای از جنس چشمانت "، اثر جدید ایاز خون سیاوشان که در نوع خود متفاوت از تمامی آثار دیگر اینچنینیست چاپ اول، اربیل 2010 – انتشارات آراس می باشد که ده نامهی شاعر و نویسنده را در بر میگیرد، نامههایی به معشوقی به نام _ بانو _ که ظاهرأ دارای موضوعات مختلف که از چارچوب، قالب و فرم نثر استفاده کرده است ولی شالوده و عصارهی تمام نوشتهها و ضرب آهنگ و ریتم موسیقی نثر حاصل از آن از زبانی شاعرانه و استعارههایی تازه برخوردار است که گاهی خواننده را در میان نثر و شعر سرگردان می نماید. نثری فشرده، ساده و صمیمی که جهان را و جهان انسان بودن را و دغدغهها و تشویش های به مسلخ کسیدهی انسان معاصر را بازگو می کند. به عبارت دیگر این کتاب شاید نامههای نانوشته و آرزو شدهی هر یک از ما باشد و " بانویی" که شاید " بانوی " گمشدهامان...!
کتاب جزیرهای از جنس چشمانت، روایتهایی تازه، بکر و منحصر به فرد از عشق، تمامیت کودکی، غربت و اشتیاق رسیدن است. زاده شدن از دل و جوهرهی دردهای انسانیست که در اعماق کویر و در دهلیزهای وحشت و ایستگاه های پایانی، باران را سروده و حرمت چشمه را با وهم دروغین سراب به عاریت ننهاده است.
در جهان معاصر کنونی که انسان و حرمت بلند انسانی زیستن به کالایی مصرفی تبدیل شده و می شود زیبایی های کاذب و عشق ویترینی را با دلاری چند به آسانی به دست آورد، " مهربانیهای آن زن!" یا مهر واقعی سرشار از عشق انسان، تار و پودهای دفتری را بافته و شالودهی نامههایی را ریخته که هر کسی را از آن خود میکند و با آن همذات پنداری می نماید. لذت عشق و طعم نگاه و عطش بوسههای دست نیافتنی را در ذهن خوانندهاش مزمزه و تداعی میکند. روایتهایی که شاید هر یک از ما روزی، روزگاری، یا اینکه همین حالا تمنای سرودنش را داشتهایم. غریبانههای عاشقی شیفته و انسانی شیدا از جذبهی معشوق، که تمامی کودکیاش را به اقیانوس نگاه و رمز و رازهای نهفتهی لبخند یار میسپارد و بی هراس از شیهههای امواج، غروبهای ممتد امیدهای انسان را در زایش سحرگاه فردا بر کنارههای ساحل نقاشی میکند. رازهایی که خلوت او و قلبی در آن طرف حصارهای باغ لیمو در آغوشش کشیدهاند. به دیگر سخن، کتاب جزیرهای از جنس چشمانت، اگر چه نویسنده در پیش درآمد کتاب هم بدان اشاره نمودهاست که "تجربههای فردی و ذهنی نویسنده در مقطع خاصی از زندهگی" اوست ولی می توان به گونهای حکایت نسلی بحران زده در تارو پود این جهان متلاشی از ارزش های انسانی تعبیر نمود که در نوع خود تجربهای تازه و خوانشی مهربانانه از انسان و ارزش های انسانی است. انسانی سرگشته که اگر چه قلبش "هزاران بار مصلوب گشته، هزاران بار در محراب اهورایی مرگ زانو زده، هزاران بار تحقیر گشته اما باز چونان جویباران زلال است، چونان نسیم سحری پر از واژههای هستی است. چونان زمان در کوهساران همیشه، جاریست..."
کوتاه سخن اینکه " نامههایی به بانو "، شکستن طلسم پرسشهای شاعر و نویسندهای است که هر روز به ژرفای چشمان معشوق سفر کرده و از نگاه او، راوی چشماندازها و نگاهش شده است...
ایاز خونسیاوشان از معدود تویسندهگان و شاعران جوان کردیست که هنوز نیز با نوشتهها و سرودههایش خواننده را متحیر و مجذوب میکند و ناگفتهها و رازهای سر به مهر بسیاری برای گفتن دارد. شاعر و نویسندهای که خود را در فضا و بسترهای گذشته و خوانشهای موجود و تجربه شدهی تکراری محصور نکرده و قلم را جوهرهی آفرینش و ترسیم زیباییها و خالق نوآوریها و جور دیگری گفتن میداند، گفتنی که خود نیز در نامهی 3 بدان اشاره نموده است" پیامبری هستم من اکنون. پیامم نور است و بیداری. _ جلجتای _ ی روح.
نه آنگونه که _ اناالحق _ بر بلندای جهالت آدمی و از خدای مرده جاری بزند و نه _بودا_ ی غرق در خویش (چهار حقیقت عالی در سینه : شناخت رنج، خاستگاه رنج، رهایی از رنج، راه رهایی از رنج ) و منزلگه _ نیروانه _ شناسایی و آزادی! و نه دیروز و دیروزترها و قرون... آری منم اینک، در آستانهی هنر، در پیشگاه عشق، یله در جهان، غرق در اکتشاف و بیداری، حلول در روح اشیاء، جاری در پدیدهها، در ماورای هستی زیستن...."
2010 / 06 / 21
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر