۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه


سوخەنرانی عارف نادری مامۆستای زمانی کوردی لە شاری قوروە


http://www.brwska.org/kurdi/index.php?news=3254

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

 ده‌نگی ئه‌مه‌ریکا ▪ Kurdish 

مێزگردێـک سه‌باره‌ت به‌ نیازی ئێران بۆ دروسـتکردنی دیوارێـک له‌سه‌ر سـنووری هه‌رێمی کوردستان

له‌ لایه‌ن Jani Diylan شه‌ممه‌, 26 ی مانگی شه‌ش 2010

ئێران نیازی هه‌یه‌ دیوارێک له‌سه‌ر سنووره‌کانی له‌گه‌ڵ کوردستانی عیراقدا دروستبکات، گوایه‌ به‌ مه‌به‌ستی رێگاگرتنه‌ له‌ هێنانی شت‌ومه‌کی نا ئاسایی و قاچاغ و خزاندنی گروپه‌ چه‌کداره‌کانی کوردی بو ناو ئێران.

عارف نادری
Arif Nadri
شێرکۆ جیهانی
Sherko Jihani
عارف نادری رۆژنامه‌وان و چالاکی کاروباری ڕامیاری و هه‌روه‌ها شێرکۆ جیهانی چالاکی مافه‌کانی مرۆڤ له‌ مێزگردێکدا له‌گه‌ڵ به‌شی کوردی ده‌نگی ئه‌مریکا ده‌ڵێن ئێران ئه‌و کاره‌ی بۆ به‌سه‌ر ناچێت و به‌ ئاسانی پێی ناکرێت سنووره‌کان کۆنتروڵ بکات و به‌م کاره‌ زیانێکی ره‌وانی و ئابوری به‌ دانیشتوانی ناوچه‌که‌ ده‌گه‌یه‌نێت.
ده‌توانن گوێبیسـتی ده‌قی مێزگرده‌که‌ بن له‌ ڕێـگه‌ی كلیـكـكردنی 
http://www1.voanews.com/kurdish/news/round_table_26jun10-97228234.html?refresh=1

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

ارزیابی اعتراض غیرکردها به اعدام های ۱۹ اردیبهشت

سوسن محمدخانی غیاثوند

• حکومت ایران در صبحگاه روز یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ماه سالجاری احکام اعدام ۵ نفر از جمله ۴ کورد را بدون اعلام قبلی به خانواده و وکلای آنها به صورت مخفیانه در زندان اوین به اجرا در آورد. این گزارش به واکنش جامعه ی کردستان ایران و بقیه ی کشور در این مورد می پردازد و با عارف نادری (کرد) و آرش دکلان (فارس) در مورد این واکنش ها گفتگو می کند ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنج‌شنبه  ٣۰ ارديبهشت ۱٣٨۹ -  ۲۰ می ۲۰۱۰

حکومت ایران در صبحگاه روز یکشنبه 19 اردیبهشت ماه سالجاری احکام اعدام 5 نفر از جمله 4 کورد را بدون اعلام قبلی به خانواده و وکلای آنها به صورت مخفیانه در زندان اوین به اجرا در آورد.
فرزاد کمانگر، معلم کوردی که تا آخرین لحظات حیاتش بر بی گناهی خود و رد اتهاماتش اصرار ورزید نیز جزو اعدام شدگان بود.
این اعدامها صرفنظر از ابهامهایی که در پرونده ی برخی از اعدام شدگان وجود داشت و احکام صادر شده در نزد افکار عمومی و خصوصاً وکلای آنها را با علامت سوالهای بسیاری مواجه کرده بود، اعتراضهایی را در سطح داخلی و خارجی به دنبال داشت.
مردم کورد همیشه گلایه داشته اند از تنهایی شان در مبارزات مدنی و عدم همراهی غیرکوردها با آنها در این مبارزات تا جائیکه محمد صدیق کبودوند، موسس و رئیس زندانی سازمان حقوق بشر کردستان در 17 خردا ماه سال گذشته با ارسال پیامی از زندان اوین، به کارگیری و وجود سامانه ای براساس آپارتاید علیه کوردهای هویت خواه را غیرقابل انکار دانست و از تمامی وجدان های آگاه و فعالان حقوق بشر خواست تا ضمن پایان بخشی به سوء استفاده از حقوق بشر، برای افشای آپارتاید واقعاً موجود علیه کوردها و ملیت های حاشیه ای در ایران کوشش کنند.
در پی اعلام خبر اعدامهای مخفیانه 19 اردیبهشت ماه، توده های مختلف مردم سعی کردند به صورت گروهی و انفرادی با صدور بیانیه و نوشتن مقاله و یادداشت، خشم و انزجار خود را به گونه های مختلف از این حرکت ضد بشری نشان بدهند و آن را محکوم نمایند. رهبران جنبش سبز با صدور بیانیه نه به خود اعدامها که به روند دادرسی و نحوه ی اجرای احکام اعتراض کردند. گروههایی از ایرانیان مقیم فرانسه با گرایشهای مختلف ضمن تجمع در جلوی ساختمان سفارت ایران در این کشور نسبت به اعدامهای 19 اردیبهشت اعتراض نمودند. برخی از معترضین عصبانی با بالا کشیدن از دیوارهای سفارت اقدام به شکستن شیشه های آن نمودند. اعتراضها با این حرکت به خشونت کشیده شد و منجر به دخالت پلیس فرانسه گردید. آلمان هم شاهد برگزاری تجمع اعتراض آمیز ایرانیان بود. پلیس این کشور نیز با استفاده از سگ و دوربین و محصور نمودن مقابل ساختمان سفارت ایران در این کشور به وسیله ی نرده های آهنی سعی کرد جلوی هر گونه حرکت احتمالی معترضان به اعدامها را بگیرد. همچنین پس از اعلام خبر اعدامها در تعدادی دیگر از کشورهای اروپایی تجمعات اعتراض آمیزی از طیفها و با گرایشهای مختلف توسط ایرانیان مقیم این کشورها برگزار شد. در برخی از این تجمعات غیر ایرانیها نیز همراهی کردند. فعالان و نهادهای مختلف حقوق بشر نیز ساکت ننشستند. آنها در داخل و خارج از ایران به شکلهای گوناگون نسبت به اعدامها واکنش نشان دادند و به محکومیت آن اقدام نمودند. همچنین برخی از فعالان حقوق بشر خصوصا تعدادی از اعضای کمپین یک میلیون امضاء که سهم بسزایی در معرفی اعدام شدگان بالاخذ شیرین علم هولی و فرزاد کمانگر به مردم دنیا و جهانی نمودن خبر زندانی شدن و خبر صدور حکم اعدام برای آنها را داشتند سعی کردند ضمن حضور در منزل اعدام شدگان با خانواده ی آنها ابراز همدردی نمایند. بخش بین الملل اتحادیه معلمین آلمان نیز با صدور بیانیه ای، اعدام فرزاد کمانگر معلم کورد ایرانی را شدیداً محکوم نمود. کنفدراسیون جهانی سندیکایی (ITUC) هم طی نامه ای به دولت ایران خواستار پایان دادن به سرکوب های فزاینده علیه سندیکاها و نقض حقوق بشر علیه اعضای سندیکاها شد. برای اولین بار پس از سالها 9 حزب و سازمان سیاسی کورد و غیرکورد از جمله دو حزب کوردی کومله و دمکرات که هیچگونه قرابتی با یکدیگر نداشتند در کنار هم قرار گرفتند و طبق گزارش دویچه وله با انتشار فراخوانی مشترک از تمام نیروهای آزادیخواه در سراسر جهان خواستند تا با شرکت در گردهمایی های گوناگون در روز شنبه 25 اردیبهشت به اعدامهای سیاسی در ایران اعتراض کنند. تعدادی از دانشجویان دانشگاههای تهران، امیرکبیر، کردستان، نبریز و دانشگاه رازی کرمانشاه طی فراخوانی از همه دانشجویان و دانش آموزان، معلمان و استادان سراسر کشور خواستند تا در روز سه شنبه ۲٨ اردیبهشت از حضور در کلاسهای درس خودداری کنند. برخی فراخوانها هم برای گردهمایی یا اعتصاب با استقبال مواجه نشدند. و اعتراضها همچنان ادامه دارد.
حال باید دید اعتراضهای صورت گرفته توسط غیرکوردها به اعدامهای 19 اردیبهشت چقدر توانست انتظارات ملت کورد را برآورده نماید؟ یا نه شاید باشند کسانی که هنوز فکر می کنند اعتراضها ناکافی بود؟ همچنین ممکن است از خود بپرسیم چرا اعتصابهای انجام شده در اعتراض به اعدامهای 19 اردیبهشت در کردستان ماند و به سایر نقاط ایران کشیده نشد؟ آیا دعوت سران جنبش سبز به اعتصاب با استقبال مواجه می شد؟ به راستی چرا اعتصاب در کوردستان جواب می دهد اما در سایر نقاط ایران هنوز جا نیفتاده است؟و دیگر اینکه آیا واکنش سران جنبش سبز به اعدامها کافی ارزیابی می شود؟
نظر یک فعال کورد و یک فعال غیرکورد را در این زمینه جویا شده ام که در ذیل می خوانید.
توضیح: این مصاحبه در دوبخش تهیه و به دوشیوه ی متفاوت تنظیم شده است. در بخش اول یکی از فعالان کورد نظراتش را مطرح کرده اند. در بخش دوم یکی از فعالان غیرکورد به پرسشهایم پاسخ داده اند.


عارف نادری: فارس‌ها روزه‌ی سکوت خویش را شکستند.
واکنش سران جنبش سبز نسبت به اعدامها بسیار ضعیف بود.

عارف نادری، عضو سابق شورای شهر قروه در استان کوردستان، روزنامه نگار و فعال سیاسی با ابراز تاسف از وجود گونه‌‌ای بدفهمی یا به تعبیری دیگر سوءتفاهم و توهمی پر رنگ در طول تاریخ ایران نسبت به مطالبات ملی ملیتها در ایران گفت: این امری است که بیش از هر چیز آب به آسیاب جباریت‌های حاکم ریخته و به شکلی از اشکال ماندگاری آنان را برای چند صباحی بیشتر سبب شده است. ایرانی‌ها با وجود همه‌ی خصلت‌های پسندیده و فرهنگ غنی‌اشان در زمینه‌ی تعامل و اعتراف به حقوق سایر ملیتهای ساکن در ایران سیاست ستیز ، ناسازگاری، انکار و نوعی خاص از به فراموشی سپاری و منزوی ساختن را پیروی کرده‌اند. مسئله‌ای که بسیاری از اوقات ادعای انساندوستی و صلح‌طلبی ایرانی‌ها را زیر سوال برده است. مردمی که در مقابل سرنوشت تراژیک بخش دیگری از هموطنان و همنوعان خویش دیدگانشان را بسته و با سکوتشان مهر رضایت بر عملکرد غیرانسانی رژیم‌های اقتدارطلب زده باشند، قبل از هر چیز انسانیت و ادعای آزادیخواهی‌اشان مورد تردید قرار خواهد گرفت. حتی این موضوع در میان مدعیان فعالیت حقوق بشری در ایران نیز تا قبل از آغاز به کار "مجموعه فعالان حقوق بشر"، امری مبرهن بوده است. پدیده‌ای که می توان آن را "دگرهراسی" به طور عام و "کردهراسی" به طور خاص در ایران نام نهاد که ماحصل آن طبیعی بودن "کردستیزی" در عرصه‌ی حکومتی و به گونه‌ای کمرنگتر در عرصه‌ی عمومی بوده است. مردم فارس نیز طی این سالها دچار توهمی شده بودند که تأمین حق کرد به مفهوم تضعیف حق ملی آنانست براین اساس هرگونه سخنی از حق تعیین سرنوشت به عنوان حق طبیعی و حقوق بشری هر ملتی را تابو و خطوط قرمز ساخته و زیر عنوان حفظ تمامیت ارضی بصورت مستقیم و غیرمستقیم و با سکوت خویش به توجیه اعمال سبعانه‌ی حکومتها در قبال هموطنان کرد و بلوچ و ... پرداخته‌اند. نگرش و نگاهی که یکی از موانع بسیار اساسی و کلیدی در مسیر عدم انسجام و هم‌آوایی ایرانیان در برابر استبدادهای حاکم بوده است.
عارف نادری که در حال حاضر ساکن اقلیم کردستان می باشد و هنگام حضورش در داخل کشور از جمله منتقدان صریح سیاست های حکومت ایران بود افزود: لیکن امروز نسل جدید در ایران و بسیاری از فعالان قدیمی در سایه بالارفتن قدرت بردباری و رشد فرهنگ تکثرگرایی در جامعه ایران که برآیند ترویج فرهنگ دموکراتیک در خارج از حوزه‌ی حکومتی و نگاه انسانی نسبت به مسائل پیرامونی‌اشان در جامعه است تغییرات گسترده و وسیعی در اندیشه و عمل آنان روی داده است. رویکردی که می‌توان انتظار عملکردهای شایسته‌تری را از آن داشت. نمود عینی و قابل تقدیر این تحول در قلمرو عمومی واکنش‌های شایسته‌ی هموطنان فارس زبان نسبت به جنایت رژیم در قبال 4 تن از فعالان سیاسی و مدنی کرد بود. البته در مقام مقایسه با گذشته و عکس‌العمل‌های پیشتر فارس‌ها موضگیریهای اخیرشان را چشمگیر و در نوع خویش مستثنی می‌دانم. وگرنه سکوت در قبال نقض حقوق بشر و حقوق شهروندی و جنایت علیه بشریت در شأن هیچ انسان و هیچ جامعه‌ای نیست. زیرا انسانها با مسئولیتهای انسانی و وجدانی‌اشان سنجیده می‌شوند. بدین علت واکنش اینبار فارس‌ها در داخل و خارج کشور را شکستن روزه‌ی سکوت آنان در قبال کردها در ایران می‌دانم. اقدامی که می‌بایستی خیلی پیشتر از این یا حتی از زمان اعدام روزنامه‌نگار و فعال مدنی بلوچ، شهید "یعقوب مهرنهاد" صورت می‌گرفت. اگرچه دیر هنگام اما می‌توان گفت خوب به میدان آمدند. همبستگی‌ای که امیدوارم همه ملیتهای ساکن در ایران، بخصوص ملت فارس جدای از بعد انسانی‌اش به ضرورت تاریخی آن نیز وقوف کامل یابند و به گسترش و تسریع آن یاری رسانند.
وی با بیان اینکه: «فارس‌ها در بسیاری از نقاط جهان حتی سریعتر از کردها به محکومیت جنایت اخیر اقدام نمودند.»، ادامه داد: در پاریس و سایر کشورهای اروپایی این ایرانی‌های خشمگین بودند که به "لانه های جاسوسی" رژیم حمله بردند. دهها فعال عرصه‌های مختلف اعم از حقوق بشری، معلمان، کارگران، دانشجویان، زنان، روزنامه‌نگاران و...، سیاستمدار، نویسنده، شاعر و مردم عادی فارس مظلومیت کردها و جنایت اعمال شده علیه آنان را فریاد کردند، سرودند و نوشتند.
نادری که در دور دوم انتخابات شوراها به عنوان نماینده ی نخست مردم شهر قروه وارد شورای این شهر شد افزود: متأسفانه در ایران از یکسو حکومتها قائل به "خودی" و "غیرخودی" بوده‌اند و از سویی دیگر مردمان ایران که مرزهای ساخته‌گی بسیاری را بر دیده و فکر خویش کشیده‌اند که آنها را از دیدن واقعیت و درک حقایق عاجز می‌نماید. طی رویداد دلخراش اخیر فارس‌ها از همراهی، همدردی و همگامی با توجه به سابقه‌ی بد تاریخی‌اشان، دریغ نورزیده و سنگ تمام گذاشتند و بستر مناسبی را برای تعامل و همبستگی مبارزاتی و سیاسی فراهم ساختند. بستری که کردها سالهاست خواستار آن شده و ضرورتش را جهت رویارویی با توتالیتاریسم اسلامی گوشزد می‌کردند. در این میان ما کردها نیز با وجود تمام گلایه‌های تاریخی‌امان از فارس‌ها بایستی به تقویت حرکت اخیرشان بپردازیم و شکاف موجود میانمان و سوءظن‌های تاریخی را بزداییم و در برابر دشمنان مشترکمان، ضمن حفظ باورها و دیدگاههای خاص سیاسی و ملی و میهنیمان، "ما" شویم و اجازه ندهیم که جزم‌اندیشی و ناشکیبایی بر منش و بینش انسانیمان حاکم گشته و مانع از تحقق آرزوهای صدها ساله‌امان که آزادی، دموکراسی و حکومت قانون است، باشد. و البته فاکتور مهم دیگر در این میان اتحاد و همبستگی مبارزاتی و ملی جامعه کرد و سازمانهای سیاسی کردستان است. ما تا زمانی که نتوانیم کارت کرد را بصورت یک فاکتور مستقل در عرصه معادلات سیاسی بکار گیریم و خودمان در صفوفمان دچار تشتت و پراکندگی باشیم نباید انتظار حمایتهای بی جا از مردمانی داشته باشیم که درست یا نادرست به دید دیگری‌هایشان به ما می‌نگرند.
این روزنامه نگار و فعال سیاسی همچنین گفت: به عنوان یک کرد ضمن تمام انتقادات‌هایم نسبت به ملت فارس در ایران، هم‌آوائی‌شان با ملت کرد در این مرحله‌ی حساس و سرنوشت‌ساز از تاریخ ایران و کردستان را ارج می‌نهم و وجدان انسانی‌اشان را پاس می‌دارم.
نادری که سه سال پیش تحت فشار نهادهای امنیتی مجبور به ترک ایران شد در ادامه سخنانش با تاکید بر این نکته که: «اعتراضها به هیچوجه نتوانست انتظارات ملت کورد را برآورده سازد.»، اظهار داشت: از یاد نبریم این یک پروسه زمانبرست. ضمناً در اینجا بحث از امکان و مکانیسم‌های اعتراضی و اطلاع‌رسانی است که قادر به انعکاس حمایتها و همگامی‌های سایر ایرانیان باشد. به شیوه‌ای نسبی میشه گفت برای شروع و همبستگی‌ای سراسری آغازی خوب بود. ما می‌بینیم گروهها و طیف‌های متعدد و مختلفی به محکومیت یا نکوهش این جنایت پرداختند. حتی برای اولین مرتبه در تاریخ ایران افرادی در ساختار حکومتی رژیم حاکم همچون آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد در لفافه به انتقاد پرداختند. سلطنت‌طلب‌ها، پان‌ایرانیست‌ها، کمونیست‌ها، افراد و گروههایی از چپ چپ تا راست راست در ردیف معترضان به این عمل شنیع رژیم قرار دارند. هماهنگی که حداقل طی سه دهه‌ی اخیر بی‌نظیر بوده است.
وی همچنین با اشاره به فراخوان مشترک 9 حزب و سازمان ایرانی و کردستانی برای برگزاری گردهمایی در روز شنبه 25 اردیبهشت، گفت: این فراخوان روی خطابش با ایرانیان خارج از کشور بود نه داخل ایران و فکر میکنم با توجه به اخبار و فلیم‌های منتشر شده اعتراضات آزادیخواهان مقیم کشورهای دیگر نیز هر روز گسترده‌تر می‌شود و جای امیدست.
عارف نادری که فعالیت مطبوعاتی خود را در سال 75 از طریق همکاری با مطبوعات مناطق کردنشین آغاز کرد در پاسخ به سوال «آیا دعوت سران جنبش سبز به اعتصاب با استقبال عمومی مواجه می شد یا خیر؟» اظهار داشت: به هیچوجه، چنین چیزی بسیار محال است. اگر منظور از سران جنبش سبز آقایان موسوی و کروبی و خاتمی هستند. باید گفت ضمن احترام به مجموعه‌ای از مواضع شجاعانه و ایستادگی‌هایشان در برخی موارد، آنها در میان مردم کردستان هیچگونه پایگاه و مشروعیتی ندارند تا بتوان انتظاری اینگونه را از آنان داشت. از سویی دیگر تا به امروز نیز مواضع آنها در قبال مطالبات ملیتها در ایران شفاف و روشن نیست. "جمهوری اسلامی نه یه کلمه کمتر و نه یه کلمه بیشتر"، "ولایت فقیه" و... اینچنین مبانی فکریی با خواست کردها همخوان و منطبق نیست و بدبینی و بی‌اعتمادی کامل و عمیقی در ایران نسبت به گروههای درون حاکمیت وجود دارد. البته شایان ذکر است که جنبش سبز جدای از پدرخوانده‌های کنونی‌اش در دایره‌ی حاکمیت، برای مردم کردستان نیز دارای اهمیت بوده و آن را جنبشی ضداستبدای، دموکراسی خواه و متکثر می‌دانند که بایستی همه‌ی ما به تقویت جوانب مثبت آن پرداخته و یاری‌رسان موفقیتش باشیم. اما سران جنبش سبز؟! مورد اشاره در پرسش شما اصلاً در چنین جایگاهی قرار ندارند که پاسخی از مردم کردستان بشوند. مسئله‌ی که تنها خود آنان می‌توانند با عملکرد شفاف و درست و مترقیانه خویش آنرا بر طرف ساخته و اعتماد و اطمینان کردها را جلب نمایند. در سطح سراسری ایران نیز در صورت فراخوان رهبران نمادین جنبش سبز مطمئناً استقبالی صورت نمی گرفت. زیرا پیشتر نیز این آقایان فراخوان برای اعتصاب عمومی داده بودند اما هیچگونه استقبالی از آن صورت نگرفت. می توان گفت اقبال عمومی چندانی نسبت بدانان وجود ندارد. زیرا رفتار و مواضع متناقض و ضد و نقیض این آقایان و روشن نبودن استراتژی و تاکتیکهایشان جامعه را در حالت سردرگمی عجیبی قرار داده است. اینها می خواهند ولایت و مردم را باهم داشته باشند امری که در حال حاضر جمع اضداد بوده و محال به نظر می رسد. زیرا حامیان ولایت جز توبه و اظهار پشیمانی و درخواست عفو هیچ چیز دیگری را از این آقایان قبول نمی کنند. از سویی دیگر در جامعه ایران با وجود اعتراضات ستایش برانگیز یکسال گذشته گونه ای سرخوردگی سیاسی عمیق وجود دارد که مردم حاضر به پرداخت هزینه در موارد اینگونه آنهم برای افرادی که سالهاست آنها را غیرخودی و دیگریهای خویش پنداشته اند تقبل نخواهند کرد. زمانی بسیاری لازم است که ایرانیان درد مشترک خویش را باهم فریاد بزنند. البته شدنیست اگر همت و اراده ای واقعی جهت مقابله با دیکتاتوری و تأمین آزادی و دموکراسی مبتنی بر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر در میان باشد.
وی همچنین در پاسخ به این پرسش که «چرا اعتصاب در کوردستان جواب می دهد اما در سایر نقاط ایران هنوز جا نیفتاده است؟» تصریح کرد: در کردستان شکاف عمیقی میان مردم کرد و حاکمیت مرکزی وجود دارد و پای مطالبات ملی یک ملت در میان است. ملتی که برخوردار از اپوزیسیونی مقتدر و مشروع و دارای پایگاه سیاسی- اجتماعی قوی می‌باشد. ضمناً کردها چیزی برای از دست دادن ندارند که حاکمیت آنها را از آن بی‌نصیب نماید. احزاب کردستانی برآمده از دل جامعه کردستان بوده و با وجود ضعف‌ها و انتقادهای جامعه‌ی کردی از آنان، این احزاب میراث سیاسی صدها ساله‌ی مبارزات کردها بوده و هنوزم نیز در کنار اعتبار همگانیشان در صورت اتحاد می‌توانند قدرت نفوذ عمیق و گسترده خویش را از طریق عینیت بخشیدن به اراده‌ی ملی مردم کردستان به نمایش بگذارند. اما این امر در سطح سراسری ایران به چشم نمی‌خورد. اپوزیسیون سراسری ایران بسیار ضعیف و فاقد پایگاه مردمی گسترده بوده و حتی شناخت نسبی‌ای نسبت بدانان وجود ندارد. مسئله‌ی که یکی از فاکتورهای ماندگاری جمهوری اسلامی شده است. علاوه بر اینها اینچنین مبارزاتی سابقه گسترده‌ای در کردستان دارد. از تحصن مردم کامیاران در برابر حرکت تانک‌ها و ماشین جنگی ارتش به کردستان در اوایل انقلاب گرفته تا تحصن مردم پاوه در غار "قوری قلعه"، کوچ تاریخی مردم مریوان، اعتصاب سه روزه منطقه مکریان در سال 71 به دلیل ترور شهید شرفکندی، تظاهرات و اعتصابات گسترده مردم شهرهای استان کرماشان در سال 75 بمناسبت ترور استاد محمد ربیعی، تظاهرات یکپارچه مردم کردستان در اعتراض به دستگیری آقای اوجالان، رهبر کردهای کردستان تحت سلطه ترکیه، خیزش نزدیک به یک ماهه‌ی مردم کردستان در تابستان 84 در اعتراض به شهید نمودن "شوانه سیدقادری"، اعتصابات 22 تیرماه سالهای 85،86،87،88 بمناسبت سالروز ترور رهبر ملی کرد، دکتر عبدالرحمان قاسملو، اعتصاب چند روزه مردم مریوان در آستانه‌ی نوروز 88، اعتصاب مردم مریوان بمناسبت صدور حکم اعدام برای عدنان حسن‌پور و هیوا بوتیمار و... تجارب گرانبهایی را در زمینه‌ی مبارزه‌ی مدنی و مسالمت‌آمیز به مردم کردستان بخشیده است که ضمن احترام به سایر همنوطنان ایرانی، آنها فاقد تجربه و سازمانهای هماهنگ کننده در این زمینه هستند.
عارف نادری، روزنامه نگار، فعال سیاسی و عضو سابق شورای شهر قروه در پایان سخنانش، واکنش سران جنبش سبز را نسبت به اعدامها بسیار ضعیف ارزیابی کرد و گفت: آقایان موسوی و کروبی با اعدام سیاسی که علت آن دگراندیشی و اعتراض به سیستم موجود است، مخالفت نکرده اند بلکه از روند محاکمات و چگونگی اجرای حکم انتقاد نموده‌اند. چنین موضعگیریی از طرف آنان، اگرچه ضعیف و گنگ است لیکن می‌توان آنرا به فال نیک و اقدامی مثبت گرفت.


آرش دکلان: کوردها معتقدند واکنش جنبش سبز به اعدامها بسیار ضعیف بود.

آرش دکلان به عنوان یک فعال غیر کورد در این مصاحبه شرکت کرده است. وی اصالتاً اهل شهر قزوین است و در سال 58 در این شهر متولد شد. آقای دکلان در سال 82 موفق به اخذ مدرک کارشناسی فیزیک از دانشگاه علم و صنعت گردید. همچنین در سال 85 در رشته فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف فارغ التحصیل شد. وی به مدت دو سال و نیم در کوردستان عراق در شهر اربیل زندگی کرد. در این شهر در یک سازمان غیردولتی به نام «تولرانسی اینترنشنال» به عنوان مدیر بخش تحقیق و توسعه کار می کرد.
او در حال حاضر به همراه همسر کوردش خانم «نارین محمدی» که فعال حقوق بشر، روزنامه نگار و شاعر هستند در پاریس اقامت دارند و مشغول تحقیق و نوشتن درباره تاریخ فرهنگ و فرهنگ سیاسی ایران هستند.
به دلیل طولانی و مبسوط بودن پاسخهای آقای دکلان و جهت خوانش بهتر ترجیح دادم مصاحبه ایشان به شیوه ی مصاحبه ی قبلی تنظیم نشود. همچنین مصاحبه به صورت اینترنتی انجام شده است. این مصاحبه را در ادامه بخوانید.

آقای دکلان آیا فکر می کنید انتظارات ملت کورد در اعتراض به اعدامهای 19 اردیبهشت برآورده شده است؟ منظورم همراهی غیر کردها است در اعتراضها

در ابتدای پاسخ به این سوالات باید یکی از تزهای زیر بنایی خودم را برای خواننده توضیح دهم. من نسبی گرایی را که به من می آموزد فقط دیدگاهها وجود دارند و باید آنها را بیطرفانه و بدون اتخاذ نتیجه مطرح کرد قبول ندارم. این حرف مانند این است که حق ندارم جلوی عبارت دو بعلاوه دو بنویسم چهار. نسبی گرایی که امروزه حتی در غرب و عموماً در میان متخصصان علوم اجتماعی به یک تز و مد اندیشه تبدیل شده است به ضد خود بدل گشته است. نسبی گرایی ای به این فرم در نهایت به این ایده تبدیل خواهد شد که ایده طالبان هم تنها "یک ایده" است. اما همانطوریکه سام هریس در یک سخنرانی در مرکز TED عنوان کرد، همانگونه که نظریات طالبان راجع به فیزیک قابل پذیرش نیست، تزهای اخلاقی و انسان شناسانه آنها هم دربست قابل رد کردن است. کلاً صراحت و قاطعیت در بیان ایده ها به تهدیدی برای کسانی تبدیل شده است که می-خواهند همه چیز در پس مقداری ابهام باقی بماند. نسبی گرایی به این فرم را نسبی گرایی ولنگار می دانم که به ضد خودش بدل شده و تنها ابزاری می شود در دست بنیادگرایان تا ایده های مخوف خود را به عنوان "تنها یکی از ایده های موجود" مطرح کنند. اما تاریخ نشان داده است که ایده های آنان مانند ویروسهای خطرناکی است که تنها در زمان ضعف دارای ظاهری نسبی گرایانه هستند و به محض اینکه قدرت گرفتند تمام پیکره فرهنگ اجتماع را آلوده می کنند. در همین ابتدا به صراحت بگویم که گفتمان غالب در دنیای فارس زبان را که به فراخور اوضاع و احساس ضعف به نسبی گرایی توسل می جوید تا این حد خطرناک می دانم. گفتمان غالب در دنیای فارس زبان ایران مانند ویروس خطرناکی است که تنها در زمان ضعف به استدلالات نسبی گرایانه توسل می جوید و به یاری آنها حریفش را آچمز می کند تا در فرصت مناسب بتواند تمام پیکره او را از دورن بپوساند. این گفتمان صراحت و قاطعیت در بیان واقعیات اجتماعی را خطری جدی برای خود می بیند که برای حنثی کردن آن از هر ابزاری استفاده می کند. من به یاد گفتگوی حاخام یهودی با داوکینز می افتم که وقتی داوکینز از تئوری تکامل با عنوان واقعیت تکامل یاد کرد، فوراً توسط این حاخام برچسب بنیادگرا خورد. اما من ترجیح می دهم رک و واضح و صریح و قاطع حرف بزنم. حتی اگر نظر و گفته من اشتباه باشد، از اشتباه کردن هراسی ندارم و خوشحال می شوم کسی اشتباه من را به من گوشزد کند تا از آن چیزی بیاموزم. اگر من واضح و صریح و شفاف نباشم نه می-توانم به دیگران بگویم که چه فکر می کنم و نه هیچگاه قادر خواهم بود چیز نویی بیاموزم. نسبی-گرایی به این معناست که آرای درست بیش از یکی هستند، اما به هیچ وجهی به این معنا نیست که همه آرا درست هستند. نسبی گرایی به این معناست که حقیقت در دستان یک نفر نیست، اما به این معنا نیست که همه حقیقت را می گویند.
با این مقدمه به سوالات شما می پردازم.
پاسخ این سوال در ذهن مردم کورد منفی است. اما لازم می دانم که در این مورد اندکی توضیح دهم. اول باید به انتقادات احتمالی که از جانب طرفداران جنبش سبز به این ادعای من وارد می شود بپردازم. من با دوستان کورد و غیر کورد زیادی حرف زده ام. دوستان کوردم معتقدند که جنبش سبز کلاً واکنش بسیار ضعیفی نشان داده است. البته به صراحت معنای این حرف این است که واکنش سران جنبش سبز به نظر کوردها بسیار ضعیف بوده است. البته باید به صراحت بگویم که این حرف به نظر من به هیچ وجهی بیراه نیست. نشانه بسیار واضح آن هم این است که در حالیکه تمام کوردستان یکپارچه در ماتم فرو رفت و اعتصابی عمومی در آن برگزار شد و حتی افرادی هم به عنوان مثال عده ای از دانشجویان دانشگاه پیام نور مریوان در این جریانات به وسیله دستگاه اطلاعاتی و نیروهای امنیتی نظام جمهوری اسلامی بازداشت شدند، هیچ اتفاقی در سایر نقاط ایران نیفتاد. نه تعطیلی بود و نه اعتصاب و نه راهپیمائی. در مقابل دوستان غیر کوردم، بخصوص دوستان فارسم معتقدند که فضای کشور برای یک راهپیمائی اعتراضی فراهم نبوده است و برای آن دلایل بسیاری ارائه می کنند. به عنوان مثال تهدید مقامات برعلیه سران جنبش سبز در داخل ایران یکی از دلایل سکوت آنان برشمرده می شود. تنها به عنوان یک مثال می توانید به خبری که توسط وبسیات "کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران" منتشر شده است مراجعه کنید. اما در برابر همه اینها چند سوال اساسی وجود دارد. فرض کنیم که فضای اجتماعی کشور برای هماهنگی کوردها با بقیه ایرانیان فراهم نبوده است. فرض می کنم که دوستان فارسم در این مورد برحق باشند. باید دید که کوردها این واقعیت سیاسی اجتماعی را به چه صورت و در چه زمینه تاریخی می فهمند. قاضی محمد که در واقع از بنیانگذاران جمهوری کوردستان بوده است و اصلاً هم قصد جدایی طلبی در کشور نداشته است توسط حکومت مرکزی وقت به بهانه اینکه وی و تز و گروه او جدایی طلب بوده اند اعدام می شود. در سال 60 آقای بنی صدر اعلان جهاد آیت الله خمینی را برعلیه کوردها با آغوش باز استقبال کرده و اعلان می کند تا برکندن کوردها چکمه هایش را از پا در نخواهد آورد. آیت الله خمینی سالها بعد از واقعه "فروغ جاویدان" در یک سخنرانی که هنوز بر روی وبسیات یوتیوب موجود و در دسترس است، اعترافاتی را مطرح می کند که بسیار قابل توجه است. او در این سخنرانی می گوید زمانی که هیأت مذاکره کننده به کوردستان می رفته است وی پیشنهاد کرده بوده است که مذاکره باید از موضع قدرت صورت گیرد. یعنی وی پیشنهاد کرده بوده است که باید در ابتدا سپاه کوردستان را محاصره می کرده است و آنگاه هیأت مذاکره کننده وارد کوردستان می شدند. اما ایشان بسیار متأسف هستند که این اتفاق نیفتاد و او یاران بسیاری را بعدها از دست داد. تنها توجه داشته باشید که برداشت آیت الله خمینی از عبارت "مذاکره از موضع قدرت" چه بوده است. پیشنهاد آیت الله خمینی در واقع "تحمیل خواسته" است و نه مذاکره از موضع قدرت. در واقع در متن آرای وی مذاکره همان تحمیل خواسته با استفاده از قوه قهریه است. بعد از تمام این جریانات، همانطوریکه در متن یکی از نوشته هایم با عنوان "از فارس بودنم شرمنده ام"، گفته ام؛ ماجراهایی نظیر مرگ شوان قادری و یا تظاهرات اعتراضی مردم کوردستان به دستگیری عبدالله اوجالان را داریم که اصلاً متوجه نظام جمهوری اسلامی نبوده است. با اینحال در همه این حوادث سایر مردمان ایرانی از جمله فارسها هیچ واکنشی به آنچه در کوردستان در حال رخ دادن بود نشان نداده اند. کوردها واکنش رهبران جنبش سبز در ایران؛ یعنی واکنش آقایان موسوی و کروبی را در این زمینه تاریخی می بینند و تفسیر می کنند. البته در این شکی نیست که فارسها برای سکوت در هر یک از این موارد تفسیر و توجیهی دارند. این تفسیر و توجیه می تواند منطقی هم باشد. می تواند اتفاقاً دلیل خوبی هم برای سکوت آنها ارائه کند. اما یک سوال مهم در همین جا پیش می آید. چرا باید همیشه اینگونه باشد؟ چرا باید شرایط اجتماعی ایران بگونه ای باشد که دقیقاً در موقعی که واقعه ای درکوردستان به وقوع می پیوندد فارسها نتوانند اعتراض کنند. مسئله این است که این اتفاق حداقل در تاریخ صد ساله اخیر ایران دائماً تکرار شده است، بدون حتی یک مورد استثناء. حتی این مورد اخیر هم استثناء نبود. هر توجیهی که برای این پدیده بسیار جالب توجه ارائه شود، مستقل از اینکه این توجیه چیست – با فرض اینکه این توجیه کاملاً منطقی و عقلانی باشد – تنها اثباتی خواهد بود بر اینکه اعتراضات مدنی در کوردستان و باقی مناطق ایران و بخصوص مناطق فارس نشین ایران همواره به دلایل تاریخی ناهمزمان هستند. نتیجه نهایی این خواهد بود که این دو جامعه از هم جدا هستند. این جدایی به هر دلیلی که ایجاد شده باشد یک امر واقع در فضای اجتماعی و سیاسی ایران امروزه است. هر دلیلی برای این جدایی ارائه شود نمی تواند واقعیت این جدایی را نقض کند. تنها راه حل دیگری که وجود دارد این است که نشان داده شود این جدائی وجود ندارد. به نظر من هر تلاشی در این راه بدون تحریف واقعیتهای تاریخی امکان ندارد. اما تحریف تاریخ پروژه شکست خورده ای است. هر تلاشی برای تحریف تاریخ یا پاک کردن اسناد تنها سندی باقی خواهد گذارد گواه از این تلاش برای تحریف تاریخ یا پاک کردن اسناد.
نکته بسیار مهم دیگر این است که پاسخ این سوال را باید از کوردها پرسید. شاید فارسها ادعا کنند که واکنش آنها کافی و مناسب بوده است. اما مسئله این است که آیا کودرها راضی بودند. آنها به هر دلیلی راضی نبودند. فارسها فقط دو راه دارند. یا باید با کوردها از در دیپلماسی وارد شوند که در اینصورت چاره ای ندارند جز اینکه این خواسته کوردها را جدی بگیرند. یا اینکه به این خواسته کوردها احترام نمی گذارند که در این صورت من اصلاً نمی فهمم که این جنبش سیاسی و اجتماعی به نام جنبش سبز چرا رخ می دهد. هدف آن چیست؟ جنبشی که ادعای دموکراسی خواهی دارد، اما در عمل دموکراتیک نباشد به نظر نمی رسد که در نهایت به دموکراسی ختم شود. تنها فایده این جنبش جابه جایی چهره ها خواهد بود بدون اینکه منطق گفتمان سیاسی در ایران تغییر کند.
البته عدم واکنش سایر گروههای سیاسی وابسته به تورکها و بلوچها و عربها خود نشان از وجود شکاف بین همه ملیتهای ایرانی دارد که اصلاً نشانه میمونی نیست.
9حزب و گروه سیاسی کورد و غیر کورد برای روز شنبه 25 اردیبهشت مردم را دعوت به گردهمایی کردند که گویا در خارج از کشور استقبال خوبی از آن شده است اما در ایران به هیچ وجه مورد استقبال قرار نگرفت فکر می کنید چرا؟ ناگفته نماند برخی معتقد بودند خطاب این فراخوان فقط ایرانیان خارج از کشور بوده است.
اولاً من فکر می کنم اشتباهی در مفهوم استقبال صورت پذیرفته است. آن چیزی که بازتاب زیادی داشته است خود این فراخوان بوده است. بر طبق گفته این فراخوان قرار بود که در همه شهرها همزمان یک گردهمائی صورت گیرد. شاید در برخی شهرها استقبال خوبی شده باشد اما ابعاد این اعتراض در حدی که انتظار می رفته است نبود. البته همین اعترض برای کسانی که در جمع های تشکیل شده در برخی از شهرها ماند کلن آلمان؛ اگر اشتباه نکنم، حضور داشتند نمونه ای از یک استقبال موفق برداشت خواهد شد. اما هماهنگی ها در بسیاری از شهرها نظیر پاریس چندان موفق نبوده است.
نکته دیگر اینکه عموماً دعوت به گردهمایی یا اعتصاب در ایران و کلاً در میان ایرانیان کار بسیار مشکلی است. اصولاً دعوت به یک مبارزه دسته جمعی و هماهنگ و به طور کلی تر و عامتر انجام و سازماندهی هر فعالیت اجتماعی و هماهنگ در ایران و بخشهای زیادی از خاورمیانه کار بسیار مشکلی است. اینکه از این اعتصاب استقبال چندانی نشد چندان جای تعجب نیست. من با هر کسی که در روزهای آغازین جنبش سبز در ایران بوده است حرف زده ام همگان اذعان کرده اند که باور نمی کردند مردم به خیابانها بیایند. آنهایی که در ایران بودند حتی گفته اند که خود آقایان موسوی و کروبی هم وقتی سیل جمعیت در خیابانها را دیدند متعجب شده بودند. دلایل این امر بسیار زیاد است. از جو خفقان سیاسی گرفته تا ساختار فرهنگی و اجتماعی ایرانیان. اما به نظر من ریشه همه اینها در نهایت به ساختار فرهنگی ایرانیان برمی گردد. برای اینکه به نظر من همین ساختار فرهنگی است که موجد همین خفقان در فضای سیاسی است. چند دستگی، خودخواهی، عدم اعتماد به همدیگر، منفعت طلبی بیمارگونه ایرانیان تا حد ماکیاولیسم و مصلحت گرایی همه و همه پارامترهایی هستند که مانع از شکل-گیری یک جمعیت بر اساس منطق می شود. آنچه می تواند مردم را به خیابانها و یا یک کار گروهی و دسته جمعی بکشاند تنها شور و احساس و عاطفه است. در این حالت ایرانیان برای مدتی که درگیر شور هستند، منطقشان کور می شود و برای مدت زمان کمی مصالح فردی و گروهی را فراموش می کنند. به عنوان مثال در همان روز یکشنبه 19 اردیبهشت که همه از این واقعه ضد انسانی خشمگین بودند توانستند چند ساعتی با هم جمع شوند، اما به محض اینکه از فضای احساسی و شور و هیجان خارج شدند؛ که البته این فضا بسیار زودگذر است، و به حالت عادی برگشتند دیگر نمی توانند با هم متحد باشند. شکست این فراخوان را هم باید یک نمونه عادی در فضای سیاسی و اجتماعی ایران دید.
اصولاً در فضای سیاسی ایران فراخوانهای زیادی برای تحصن و اعتراضات گروهی داده می شود، که در این میان یکی از آنها هم به دلیل همخوانی با آن جو احساسی موجود در جامعه موفق از کار در می آید. در همین پاریس که من زندگی می کنم، در همین مدت زمان فراخوانهای ناموفق زیادی پخش شده است. تنها فراخوان موفق در این دو ماه اخیر همان روز یکشنبه 19 اردیبهشت بود که فضایی کاملاً احساسی بر اذهان مسلط شده بود.


اگر سران جنبش سبز مردم را به این اعتصاب دعوت می کردند فکر می کنید باز هم با اقبال عمومی مواجه نمی شد؟

کلاً فکر می کنم که سران جنبش سبز چندان جرأت فراخواندن به اعتصاب را ندارند. کلاً اگر منظور از اعتصاب دقیقاً همانی باشد که در کوردستان رخ داد؛ یعنی اینکه مردم در خانه های خود بنشینند و سر کار نروند، فکر می کنم شیوه چندان خوبی برای مبارزه در تمام ایران نیست. تنها جایی که این شیوه جواب می دهد در کوردستان است. این هم دلایل تاریخی دارد اما در مجموع فکر می کنم سران جنبش سبز چندان جرأت ندارند مردم را به اعتصاب دعوت کنند. این کار نیاز به هماهنگیهایی دارد که در ایران امکان ندارد. لااقل در فضای کنونی ممکن به نظر نمی رسد. علاوه بر این مسئله روانشناسی اجتماعی مردم هم هست.


چرا اعتصاب در کوردستان جواب می دهد اما در سایر نقاط ایران هنوز جا نیفتاده؟

این سوال بسیار جالب است. کلاً اعتصاب کردن و در خانه ماندن نیاز به شرایط بسیار پیچیده ای دارد. اعتصاب با تظاهرات تفاوتهای بسیاری دارد. در یک تظاهرات همه مردم یکدیگر را می بینند و از حضور همدیگر مطمئن می شوند. اما در یک اعتصاب همه مردم مردد خواهند بود که آیا بقیه همکاران وی نیز کار را تعطیل خواهند کرد؟ انسان با خود خواهد اندیشید که اگر همه همکاران سر کار حاضر باشند و تنها او غایب باشد چه عواقبی در انتطارش خواهد بود. در یک اعتصاب مردم تنها هستند و تنهایی در ضمن مبارزه با یک قدرت قاهره بسیار ترسناک است. برای اینکه یک اعتصاب ممکن باشد باید یک شبکه اجتماعی بسیار قوی این مردمان تنها در خانه ها را به هم وصل کند. در جامعه فارس های ایران چنین شبکه اجتماعی وجود ندارد. اما کوردها در ایران این شبکه اجتماعی را دارا هستند؛ شبکه های تلویزیونی متعلق به احزاب مختلف کوردی. در حالیکه دولت با کار گذاردن دستگاههای صدور پارازیت می تواند در تهران امواج شبکه های تلویزیونی را مخدوش کند، در کوردستان به دلیل عدم تمرکز جمعیت در یک فضای محدود این امر اگر غیر ممکن هم نباشد به شدت هزینه بردار است. لذا مردم کورد با راحتی بیشتری به این شبکه ها دسترسی دارند. این شبکه های تلویزیونی از همان ساعات آغازین روز اخبار اعتصاب را در شهرهای مختلف به گوش مردم می رسانند و مردم به این طریق در بطن یک شبکه پیچیده اجتماعی با اینکه همدیگر را به صورت فیزیکی نمی بینند احساس همبستگی می کنند. توجه داریم که احساس همبستگی و اتحاد در بطن هر فعالیت جمعی یک پارامتر بسیار ضروری است. جامعه کوردستان در ایران توانسته است این شبکه اجتماعی را ایجاد کند، اما فارسها نتوانسته اند. چرا؟
من که حداقل از سن 25 سالگی درگیر فعالیتهای آموزشی بوده ام و قبل و بعد از آن تاکنون در حال یادگیری هستم این را دریافته ام که آموزش نه تنها یک فرآیند استرس زاست، بلکه ناشی از یک استرس هم هست. البته این تزی است که متخصصان علوم آموزشی هم آن را قبول دارند. یعنی هیچ انسان و نیز هیچ اجتماعی به صورت خودبخودی چیزی را نمی آموزد، بلکه برای آموختن یک چیز باید حتماً ضرورتی وجود داشته باشد. این ضرورت عموماً در قالب جبرهای محیطی بر فرد یا جامعه تحمیل می شود که می تواند جبرهای جغرافیایی و نیز جبرهای اجتماعی و سیاسی باشد. جامعه کوردستان در ایران این جبرها را تحمل کرده و شیوه اعتصاب را آموخته است، حال آنکه فارس های ایران تحت تحمیل چنین جبری قرار نداشتند. کوردها و سایر ملتهای غیر فارس ایرانی که تماماً حاشیه نشین و مرز نشین هم هستند با داغ "جدائی طلب" به دنیا می آیند. در این مورد در قسمت توضیحات اضافی با تفصیل بیشتری حرف خواهم زد. هر تحرک اجتماعی و دسته جمعی در کوردستان به عنوان فعالیتی "جدائی طلبانه" تفسیر و با قوه قهریه و به طرزی وحشیانه سرکوب می شود. معلوم است که کوردها نمی توانند به سادگی درخیابان ها حاضر شوند. کدام شخص با داشتن خاطره سالهای شصت در کوردستان به خودش اجازه خواهد داد که دوباره به خیابان بیاید. از طرفی مردم نمی توانند مبارزه سیاسی و اجتماعی را کلاً از یاد ببرند. لذا بهترین شیوه این خواهد بود که به جای رفتن به خیابان ها و در معرض خطر کشتار وحشیانه قرار گرفتن، در خانه بمانند و اعتراض خود را با سکوت شهر اعلان کنند. در کنار این به وجود شبکه های اجتماعی خاصی هم نیاز است کوردها برخلاف فارسها آنها را دارا می باشند. همه اینها دست به دست هم داده است تا اعتصاب در کوردستان به یک شیوه مبارزه تبدیل شود حال آنکه در میان فارس ها این امر چندان ساده نیست. البته همه این حرف ها به این معنی نیست که کوردها اصلاً به خیابان نمی آیند و یا فارس ها به هیچ وجهی اعتصاب نخواهند کرد. بلکه تنها به این معنی است که کوردها تحت شرایط خاصی به خیابان ها خواهند آمد و فارس ها تحت شرایط خاصی اعتصاب خواهند کرد. شاید آن روزی که فارس ها اعتصاب کنند و کوردها به خیابان ها بیایند کارنامه رژیم کنونی در هم پیچیده شود. اما شاید همین ناهمگونی هم سبب شود که باز هم معضل تاریخی کورد و فارس حل نشود. امیداوارم تا آن روز آنقدر به بلوغ سیاسی رسیده باشیم که بتوانیم با هم به زندگی ادامه دهیم، وگرنه ... .


آیا به نظر شما واکنش سران جنبش سبز به اعدامهای 19 اردیبهشت کافی بود؟

به هیچ وجهی. برای من مهم نیست که چه توجیهی برای آن ارائه شود. البته این حرف به آن معنی نیست که من گوش شنوائی ندارم. آنچه اکنون قصد دارم انجام دهم یک بررسی کاملاً محض است. فرض کنیم گزاره یا استدلال (الف) که کاملاً منطقی و موجه هم هست برای دلیل واکنش موسوی و کروبی ارائه شود. باید این دلیل را از راویه نگاه کوردها هم دید. کوردها با عقبه تاریخی ای به این واکنش نگاه می کنند که تنها شرایط خاصی می تواند آنها را قانع کند. به عنوان یک مثال ساده، بعد از مرگ دهشتناک ندا آقا سلطان یا مرگ سهراب اعرابی آقایان موسوی و کروبی واکنشی بسیار صریح نشان دادند. به خانه سهراب اعرابی رفتند و به صراحت این مرگ را محکوم کردند. اما آقای موسوی واکنشی بسیار مختصر به این اعدامها نشان دادند. من درک می کنم که ایشان بسیار مواظب بودند که انگ جدائی طلبی یا طرفداری از گروهک های تروریستی یا از این دست را هم نخورند، چنانکه در متن خبری که قبلاً به آن ارجاع دادم وی با همین اتهام ها مواجه شده است. اما فرستادن پیام تسلیت برای خانواده های آنها، آن هم بسیار سریع، نه بعد از دیدن واکنش های بین المللی، و یا فرستادن یک دسته گل برای خانواده های این افراد که حرکتی نمادین محسوب می شد نیار به تفکر چندان زیادی نداشت. از رهبران جنبش سبز انتطار می رود که هیچگاه این حرکت های نمادین را که نشانه اتحاد است از یاد نبرند. حتی اگر رهبران جنبش سبز اشتباهی تاکتیکی هم مرتکب شده باشند، انگ این اشتباه همیشه بر پیشانی آنان باقی خواهد ماند. در ثانی واکنش فعالان سیاسی خارج از کشور برای همه دنیا در درجه دوم اهمیت قرار دارد. همه چشمشان به فعالان سیاسی داخل ایران است. آنها هستند که هدایت کنندگان و گردانندگان اصلی این صحنه هستند. من واکنش رهبران جنبش سبز را به هیچ وجهی کافی نمی دانم.
در نهایت این نکته را هم بیفزایم که می توان گزاره یا استدلال (الف)ی را فرض کرد که بسیار قدرتمند باشد و بتواند اثبات کند که انجام هر نوع واکنشی بیش از آنچه که عملاً رخ داد غیر ممکن بوده است. در این صورت باز هم انتظارات کوردها برآورده نشده است. تنها چیزی که در این حالت می توان گفت این است که جدائی و انشقاقی که حاصل شده است هرچند جبری بوده است و هیچ فرد و یا گروه خاصی مقصر ایجاد آن نیست، اما این امر واقعیت این انشقاق را نقض نمی کند. یعنی به هرحال اینکه خواسته کوردها برآورده نشده است امری حقیقی و واقعی است چون کوردها اینگونه فکر می کنند.

توضیح پایانی: چرا کوردها "جدائی طلب" پنداشته می شوند؟
سران نظام اسلامی بارها و بارها در سخنرانی های خود از کوردها، تورک ها، عربها و بلوچ های ایران به عنوان "مرزبان" یاد کرده اند. از طرفی همه همین مردمان "جدائی طلب" هم پنداشته می شوند. به راستی ریشه این برخورد دوگانه در کجاست؟ چگونه است که این ملت ها هم مرزبان هستند و هم جدائی طلب؟ برای بررسی ریشه این تناقض ظاهری در ابتدا به بررسی مختصر دلیل و ریشه تاریخی مرزبان بودن این مردمان می پردازم. مرزبان بودن مردمان حاشیه ایران یک پدیده تاریخی است که رد آن را حتی تا زمان امپراتوری هخامنشیان هم می توان پی گرفت. در زمان ساسانیان از مردمان مرزنشین با عنوان مرزبان یاد می شد. هخامنشیان در نظام اداری خود آموخته بودند که بهترین مردمان برای حفاظت از مرزهای امپراتوری همان مردمان مرزی هستند، چنانچه ساسانیان آموخته بودند که بهترین مردمان برای حفاظت از مرزهای این امپرتوری با اعراب بادیه نشین خود عرب ها هستند. این پدیده حتی بسیاری از متفکران بزرگی مانند آدمیت را هم به خطا افکنده و او را واداشته تا به اشتباه بپندارد که هخامنشیان به دلیل تعهد به دموکراسی حاکمان محلی را از مردمان خود آن نواحی انتخاب می کرده اند. در زمان ساسانیان ارمنستان همان وضعیتی را داشته است که کوردستان امروزه دارد. آنها هم از اقلیت های قومی زمان بودند و هم اقلیتی مذهبی، چون برخلاف ساسانیان زرتشتی مسیحی بودند و نظام دینی در زمان ساسانیان چیزی بود نظیر نظام اسلامی در ایران امروز. اینکه از ارمنیان در زمان ساسانیان به عنوان اقلیتی قومی و نه ملی نام می برم تنها به این دلیل است که مفهوم ملت در آن زمان هنوز به منصه ظهور نرسیده بود و حتی فارس ها هم در آن زمان یک ملت نبودند. ارمنیان هم مرزبان نامیده می شدند و هم همیشه مظنون به همدستی با روم بودند و بارها و بارها به این دلیل به شدت سرکوب شدند و شهرهاشان در آتش امپراتوری ساسانی سوخت. برای اینکه نشان دهم این ذهنیت فارس است و نه فقط ساختار نظام اسلامی حاکم بر ایران که کوردها و تورکها را مرزبان می خواند به یک ترانه ایرانی ارجاع می دهم که در وبسایت یوتیوب قابل دسترسی است. از خواننده عذر می خواهم که به این نسخه از ترانه ارجاع می دهم. آن را بر حسب اتفاق و زمانی به دنبال مصاحبه های محمدرضا شاه پهلوی می گشتم در یوتیوب یافتم و نتوانستم نسخه بهتری را بیابم. در این ترانه بندری ها در حال عشق بازی و رقص و شهر شیراز شهری زیبا و با صفا تصویر شده است. آذری ها مردمانی صادق و وطن-پرست هستند که به هرجای جهان بروند وطن پرست مانده و ایران را در برابر دشمنان حفظ می کنند. کوردها هم شیرهای کوهستان هستند که مسئول حفظ امنیت ایران هستند؛ امنیتی که در سایه وجود کوردها و آذری ها حاصل می شود تا شهرهایی مانند شیراز زیبا باشند و اهالی بندر به خوشگذرانی و رقص بپردازند. خواننده این ترانه خدا را شکر می کند که "هوای خاک ایران با صفا را دارد". طبق این تصور باید گفت که بر طبق جهان بینی فارس کوردها و تورک ها آفریده شده اند تا عاشق ایران باشند و از مرزهای آن پاسداری کنند تا شهرهایی مانند شیراز زیبا شوند و مردمان بندر مشغول شادی و عشق بازی باشند و همیشه رقص و پایکوبی در میان آنها جاری باشد.
هدف من این است که نشان دهم این تصور در فرهنگ فارس ریشه های عمیقی داشته و مسئله اصلاً قابل کاهش به تفرقه افکنی بوسیله نظام حاکم نیست. نظام حاکم خود برخاسته از فرهنگ همین مردمان است و اساساً از همان گفتمان فرهنگی تغذیه می کند.
اما چرا کوردها هم مرزبان هستند و هم جدائی طلب؟ در واقع مرزبان بودن و جدائی طلب بودن کوردها برخلاف ظاهر متناقضش دو روی یک سکه اند. چرا و چگونه؟
یک آموزه اخلاقی هست که می گوید "با انسان ها چنان رفتار کن که باید باشند، نه آنگونه که هستند." این آموزه اخلاقی حتی در ابعاد خانوادگی هم کاربرد دارد. به عنوان مثال یک پدر برای تربیت فرزند مسئولیت ناپذیر و غیر قابل اعتمادش مانند یک انسان مسئولیت پذیر و قابل اعتماد رفتار می کند و در این فرآیند کنش های رفتاری فرزندش را تغییر می دهد. به این طریق شما به جای اینکه مستقیماً با فرد وارد بحث شوید و علت های رفتاری او را بررسی کنید و اعمالش را در سطح آگاهی خود وی تحلیل کنید، سعی می کنید او را در یک فرآیند از قبل طراحی شده و بدون آگاهی خود وی به یک دگردیسی وادارید. البته این امر به نوعی تهدید هم محسوب می شود. زیر بنای این کنش رفتاری یک توطئه است، که البته نتایج مثبتی هم دارد. البته این تنها یک وجه قضیه است. انگیزه هایی مانند خودفریبی هم می توانند زیر بنای این استراتژی باشند. به این طریق که پدر سعی می کند فرزند بدش را خوب ببیند تا از رفتارهای او شرمنده نشود. هر دوی این عامل ها انگیزه ای برای اتخاذ استراتژی فوق هستند.
به این طریق مرزبان خواندن کوردها و تورک ها و بلوچ ها و عرب های ایران در واقع یک واکنش روانی است به این ایده زیربنایی که آنها جدائی طلب هستند. به این طریق وقتی احمدی نژاد کوردها را مرزبان می خواند در واقع آنها را تهدید می کند که "دست از پا بجندید قلع و قمع خواهید شد." در واقع او سعی دارد که آنها را به دگردیسی وادارد و در عین حال جمله او تهدید هم هست. او با کوردها رفتاری پدرانه دارد. کوردها در چشم او بچه هایی یاغی هستند که او با یادآوری مسئولیتی که از آنها انتظار دارد، در واقع آنها را به تنبیه در صورت تخطی از آن وظایف تهدید می کند. به این طریق باید گفت که در بطن نگرش فارس به کوردها و تورک ها و ترکمن ها و بلوچ ها و عرب ها به عنوان فرزندان یاغی جامعه نگاه می شود که باید با خواندن ترانه ای که برخلاف ظاهر عاشقانه اش ضربات تازیانه ای است که بر تارک این ملت ها فرود می آید، آنها را تهدید کرد. تا زمانی که این گفتمان در فضای سیاسی جامعه حاکم باشد هر کورد، تورک، بلوچ، عرب و ترکمنی که در ایران متولد می- شود داغ جدائی طلبی ای را که فارس بر پیشانی او می زند تا آخر عمر با خود حمل خواهد کرد.

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

شیره ژن

( به پاس مقاومت‌های مادر فرزاد )



" شیره ژن " یا " شیر زن "، لقب و اصطلاحی رایج در کردستان است که زنان دلیر، مقاوم و مبارز کرد را با آن توصیف می‌نمایند. اما این نام غیر از معنای عام آن، بصورت خاص لقب " زرافشان خانم "، از زنان کرد فیض‌الله‌بیگی سقز می‌باشد. ایشان مادر سه تن از یازده مبارز اعدامی سقز در اسفندماه 1325 به جرم آزادیخواهی و خدمت به آرمان‌های جمهوری کردستان بودند.
وقتی " زرافشان خانم " به پای چوبه‌های داری که پیکر پسرانش بر آن آویزان است می‌رسد، اندکی در زیر چوبه‌های اعدام به فکر فرو می‌رود و سپس می‌گوید" فرزندان دلبندم، شیرم بر شما حلال و سربلند باشید همچنانکه مادرتان را سرافراز کردید. من برای شما عزاداری نکرده و شیون و تعزیه نمی‌گیرم. زیرا شما انسانی زیستید و انسانی بر روی چوبه‌های دار رفتید. شما به علت دزدی و قتل و خیانت و جاسوسی کشته نشدید، شما در راه میهن، در راه آزادی، برای " کوردایه‌تی "، برای آبرو و شرف و برای آزادی این مردم شهید شده‌اید بنابراین شما را مرده نمی‌پندارم".
پس از پایین آوردن پیکر شهدا، " زرافشان خانم "، چشمان پسرانش را بوسیده و با خون گونه‌هایش چهره‌ی فرزندان شهیدش را سرخ می‌کند. او در جواب چرایی این کار می‌گوید" پسری که شیر مرا خورده و در آغوش من پرورش یافته باشد هرگز از مرگ نمی‌هراسد اما همچنانکه می‌دانید، انسان مرده رنگ و حالت سیمایش تغییر می‌کند، بدین دلیل گونه‌هایشان را سرخ می‌کنم تا دشمن فکر نکند فرزندان " زرافشان " از مرگ هراسیده‌اند.
" زرافشان خانم " نخستین و آخرین شیرزن این سرزمین نبوده و نیست، مادران دلیر بسیاری در جای‌جای کردستان گمنام و مقاوم ایستاده‌اند. یا مادر یکی از شهدای جنبش آرارات که کفش‌های خویش را به سرباز اسیر ترک می‌بخشد تا برف و سرما پاهای او را نبرد. از شیرزنان دیگر این دهه‌های مرگ و وحشت و خون، " دایه حلیمه "، مادر مصطفی‌سلطانی‌هاست. که الگوی ایستادگی و صبر و تقبل هزینه برای سعادت ملت و میهن است. اینان و بسیاری دیگر سمبل‌های مبارزات دیروز ، امروز و فردای مادران ما هستند. امروز نسلی دیگر از این مادران در کردستان به عرصه‌ی جامعه و بطن حوادث تلخ و دشوارش گام نهاده‌اند که زندگی را می‌جویند و مرگ را برای هیچ کس، حتی دیگری‌هایشان نمی‌خواهند. خوانش و درکی ژرف که گروه " دایکانی آشتی "(مادران صلح) در کردستان تحت سلطه ترکیه برآیند آن بوده است. "مادران آشتی"، مادران "گریلاهای کرد" و "سربازان ترک" کشته شده در جنگهای خونین چند دهه‌ی گذشته هستند که می‌خواهند به جای تخم نفرت نهال امید و صلح بنشانند. مادران کرد در ایران نیز نوع برخوردشان نسبت به گذشته تغییرات عمیقی به خود دیده است. فرزند و مادر دوشادوش هم در میدان مبارزه و مقاومت انقلابی می‌ایستند، بازداشت، زندانی و شکنجه می‌شوند، بی اینکه خم به ابرو بیاورند. نمونه‌ی عینی این مسئله، خانم " فاطمه گفتاری " و فرزندانش " یاسر " و " عامر گلی " بودند. اما حقیقتش را بخواهید شجاعترین و مقاومترین مادر این وادی " دایه سه‌لته‌نه "(سلطنه رضایی)، مادر معلم شهید فرزاد کمانگر است. او علاوه بر فرزاد، سنگ صبور و مایه‌ی دلداری بسیاری دیگر از زندانیان سیاسی کرد شده بود. این گفته نقل قول هم‌سلولی‌های فرزاد است که به جای تماس با خانواده خودشان در مواقع ناامیدی با مادر فرزاد تماس می‌گرفتند. سلطنه خانم شاید سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد اما رفتار و مواضع و کلام او در موارد مختلف و در تماس با بسیاری از رسانه‌ها طی چند سال گذشته حاکی از جسارت و نگرش انسانی – انقلابی بی‌نظیر این مادر مبارز است. مادری که شخصاً از جمله‌ی کلیدی‌ترین پیشاهنگان و بانیان سلسله اعتراضات مدنی سالیان اخیر کردستان علیه اعدام فرزاد و سایر زندانیان بوده است. او بود که مادران دیگر را قانع و توجیه نمود که مسئله  آنها و فرزندانشان مسئله‌ای شخصی نیست و با سرنوشت یک جامعه و ملت پیوند دارد بنابراین نباید ساکت نشست و از یکدیگر دوری گزید و به صورت انفرادی اقدام کرد. " دایه سلطنه " از جمله‌ی نخستین کسانی بود که تکیه‌گاه مادران شهید ابراهیم لطف‌اللهی، شهید کیانوش آسا و شهید احسان فتاحیان شد و با حضور در منازلشان با آنان اعلام همدردی و همبستگی نمود. از سویی دیگر هیچگاه حاضر نشد از استبداد حاکم و سیستم قضائی – امنیتی‌ آن برای فرزندش طلب بخشش کند بلکه همیشه از موضع حق و شجاعت آنان را مورد خطاب و نقد تند خویش قرار می‌داد. او می‌گفت" فرزاد انسانی عزیز و دوست داشتنی است که برای آزادی ملتش فعالیت می‌کرد. فرزاد تنها فرزند من نیست او فرزند همه‌ی مردم میهنش است". یا اینکه در رابطه با هدفش از انجام فعالیتها و اعتراضات مدنی همیشه اعلام می‌کرد" منظور و مقصود تلاشها و فعالیتهایش، تنها فردی خاص به اسم فرزاد و به عنوان فرزند خویش نیست، بلکه دفاع از همه‌ی زندانیان سیاسی و همه‌ی فرزادها و مردم وطن است". او بود که چند روزی قبل از اعدام فرزاد مردم را فرا می‌خواند که: " همه باهم مقابل زندان، دادگاه و دیگر نهاد های دولتی کفن بپوشیم و اعتصاب کنیم. حاضرم مقابل گلوله هایشان بایستم و کشته شوم. خون ما از خون دانشجویانی که در خیابانهای تهران کشته شدند رنگین‌تر نیست."
از جنبه‌ای دیگر، عظمت و ایمان این مادر، پس از اعدام فرزاد تبلور می‌یابد. او می‌گوید" نیازی به تسلیت نیست، تبریک می‌گویم. من گلی را پرورش دادم و تقدیم شما مردم نمودم. راهش را ادامه دهید، من نیز بر طریق اویم، زیرا راه او راه انسانیت است. او را برای جامعه پرورش داده بودم و تقدیم به جامعه‌اش کردم". سخنانی که هیچ نشانی از مرگ و نفرت در آن نیست، بحث از استمرار حرکت و پایداری بر آرمان است، راهی را که بایستی رفت. او بر این باورست مرگ فرزاد، آن روزی خواهد بود که ما مرگ او را باور کنیم. فرزاد نباید بمیرد و فرزاد میرا نیست و نمی‌میرد، زیرا شاگردانش هر کدام فرزادی دیگر هستند. به شرطی که ما راهمان را که راه انسانیت و عشق به جامعه است بپیماییم. فرزاد و مادرش، خونی تازه و جانی دوباره در کالبد وطن دمیدند، الگوهایی که فردا، رهآورد رنج‌ها، بردباری و ایستادگی‌های امروز آنانست. آنان به وطن و مردمان وطن آبرویی دوباره دادند...
به گفته‌ی معلم شهید، کاک فرزاد :" مرگ ستاره نویدبخش طلوع خورشید است".

Gerus46@yahoo.com
شیرین و لیلا،

 دختران اردیبهشتی کردستان



رژیم‌های استبدادی به علت روریارویی با بحران مشروعیت و ضعف و زبونی در کنترل بحرانهای سیاسی از طریق اعدام‌های فردی و دسته‌جمعی در پی تولید فضای رعب و وحشت و تعمیم هژمونی و کنترل اراده‌ی مستقل شهروندان و تحدید آزادیهای فردی و جمعی جامعه می‌باشند. بنابراین وقتی قدرت حاکم حکم مرگ، یعنی گرفتن بالاجبار حق حیات فردی را به جرم تفاوت و دگراندیشی صادر می‌کند، تنها مرگ یک فرد و حکمی معمولی نیست. زیرا در اینجا مسئله‌ی حاکم و محکوم و در حالتی عینی‌تر، مسئله‌ی قدرت و مردم مطرح بوده و اقتدار مسلط در قالب بردار کردن یک فرد، در پی نمایش قدرت ویرانگر و اعمال جبر خویش است. موجودیتی که مردم را محکوم و استمرار خود را در گرو انحصار حق حیات محکوم، یعنی مردم می‌داند.
تاریخ حکمرانی در ایران بغیر از چند مقطع کوتاه تاریخی، بویژه از مقطعی که به عنوان سرآغاز تأسیس دولت مدرن به شمار می‌رود همیشه گفتمان مرگ‌محوری و رعب‌انگیزی را تولید کرده است، ساختاری که خودش نیز اساساً دارای ماهیت و پیش‌زمینه‌ی فکری اینچنینی و برآمده از آن بوده است. تفکری که موجودیت خود را در همسانسازی، تکصدایی و کشتن دیگری‌اش می‌جوید و فرهنگی را تولید می‌کند که به عنوان فرهنگ نخبه‌کشی و جامعه نخبه‌کش شناخته می‌شود.
قدرت برآیند اراده‌ی سیاسی حاکم است و براین اساس تصمیماتش سیاسی بوده و هدف از اجرای آن تأمین اهداف سیاسی از پیش مشخصی است که رابطه مستقیم با قدرت دارد. بدین علت زمانیکه حکومتی حکم مرگ برای استمرار بقا و ماندگاریش می‌دهد چنین احکامی فی‌النفسه از قالب فردی خارج و با سرنوشت عمومی جامعه گره می‌خورد. زیرا هدف کشتن محکوم نیست بلکه به سکوت و به استثمار کشیدن مردمی است که همچون محکوم می‌اندیشند. بنابراین روی پیام چنین عملی به سوی مردم است و اجرای اعدام نیز تنها دار زدن جسم یک فرد نیست بلکه می‌خواهند، اراده، مطالبات و جسارت ملت را بر صلیب کشیده و قبض روحش کنند.
کردها، این مردمان محروم از حق تعیین سرنوشت و همیشه مجرم و محکوم و داغ گناه بر پیشانی خورده، تاریخشان لبریز از ذکر " مصیبت کرد بودن " است. چه بسیار دختران و پسرانی از سرزمین کردستان تنها به صرف " کوردایه‌تی" و عشق به ملیت و میهنشان، یا برای بازتولید ترس و زهره‌چشم گرفتن از سایر مردم همجوار و هم‌میهنشان ناچار به بوسه زدن بر چوبه‌های دار شده‌اند تا هیچ کردی آزادی و خودبودن را آرزو نکند. " لیلا " و " شیرین "، دختران اردیبهشتی کردستان، دو تن از خیل عظیم این کاروانیان بودند.
لیلا قاسم، از دختران کرد اهل خانقین بود که در سال 1972در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه بغداد در بخش جامعه‌شناسی تحصیل می‌نمود، او فعال حقوق زنان و مبارز راه " کوردایه‌تی " بود. امری که به مذاق دیکتاتوری حاکم بر عراق خوش نیامد و در چهارم اردیبهشت‌ماه 1353 از طرف استخبارات عراق دستگیر و در سلولهای انفرادی تحت شدیدترین شکنجه‌ها قرار گرفت به گونه‌ای که بر اثر شکنجه‌های طاقتفرسا، چشم راستش را از دست داد. دولت وقت عراق اتهام او را بمبگذاری و تلاش برای منفجر کردن گازینوها و محل‌های عمومی اعلام کرد. لیلا در جواب گفته بود:" من تروریست نیستم، من مبارز راه ملتم هستم و برای احقاق حق آنها تلاش می‌کنم". اما رژیم بعث بدون توجه به واقعیات و با استناد به اتهامات کذب در 23 اردیبهشت 1353 او را به همراه سه مبارز دیگر کرد بر چوبه‌های دار فرستاد. مبارزانی که به نقل از زندانیان همبندشان سرود خوانان (ای رقیب) مرگ سرافرازانه را لبیک گفتند. پس از اعدام نیز به شرطی پیکر شهید را به خانواده‌اش تحویل دادند که هیچگونه مراسمی برپا نکرده و مزار او نیز باید دور از میهنش باشد. بدین ترتیب لیلا قاسم، دختر انقلابی کرد در قبرستان " طریق السلام " شهر نجف به خاک سپرده شد. اما او هیچوقت توسط ملتش به فراموشی سپرده نشد و بالعکس آن الهام‌بخش بسیاری از داستانها، سروده‌ها، ترانه‌ها و اشعار حماسی کردها گشت و هزاران دختر به رسم زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره‌ی وی نامشان " لیلا " نهاده شد.
" شیرین " نیز دختر کردی از تبار " لیلا " بود. عاشق وطن و اهورایی، دختری معصوم که با اتکا به صداقت و پاکی و شجاعتش زمامداران جور " جماران " و خداوندان " جمکران " را وقعی ننهاد و در راه عشق که همانا برای او آزادی بود، عاشقانه برای آزاد زیستن جاودانگی را در آغوش کشید. شیرین نیز همچون لیلا، متهم به ترور و اقدام به حمل و کارگذاشتن بمب و تلاش برای قتل‌عام بی‌گناهان بود. وی نیز مدتهای مدیدی شکنجه و چشمانش کم‌سو گشت. او نیز چون لیلا گناهش کرد بودن، در کردستان متولد و در کردستان زیستن و کنجکاوی و فهمیدن بود.
امروزه در کردستان کسی نیست که با شنیدن نام " خوشکه لیلا "( خواهرم لیلا )، نام‌آورترین و محبوبترین دختر تاریخ مبارزات کرد را در ذهن و مقابل دیدگانش تجسم نکند، به خود نبالد و برای تحقق آرمانش خود را مسئول نشمارد. امروز شیرین لیلای دیگریست، با همان اتهامات و به همان گناه، حکایت یکی‌ست، همان حکایت قدیمی، تنها نام‌ها متفاوت است، گویی تاریخ عیناً تکرار شده است. لیلا در زمره‌ی معدود زنان نامدار مبارز کرد در کردستان تحت سلطه‌ی عراق است بدون تردید شیرین نیز امروز لیلای سالهای مقاومت کردها علیه استبداد اسلامی است. جمهوری اسلامی با اعدام شیرین، انسان را به دار کشید، زن را به دار کشید، کرد را به دار کشید و مقاومت را.... اما بر چوبه‌های دار آنان شکوفه‌های امید و خودآگاهی و بیداری ملی در کردستان جوانه زد و خروش و خیزشی را در پی داشت که مطمئناً حتی دختران کوره ده‌های کردستان را که شیرین نیز از آنجا آمده بود به خود خواهد آورد و طلسم بردگی و بندگی را خواهد شکست. بدانان خواهد آموخت که جهانشان تنها در محدوده‌ی روستایشان خلاصه نمی‌شود و آنان نیز پتانسیل بکر و منحصر به فردی جهت حرکت چرخ‌های  "زایش ملت " خویش بوده و می‌توانند فردایی متفاوت را برای هموطنانشان به ارمغان آورند. شاید دنیای شیرین به اندازه‌ی روستایشان بوده باشد یا حتی کوهستان‌های قندیل، اما او با انسانی اندیشیدن، خود بودن و اعتماد به نفسش، سمبلی شد که امروز بسیاری از هم‌سن و سالان و دختران سرزمینش، دنیا را از روزنه‌ی نگاه او جستجو می‌کنند و با شیرین خود را می‌شناسانند. او امروز شناسنامه‌ی دختران سرزمینش است. شیرینی که در آخرین رنج نامه‌اش خطاب به زورمداران و حامیان جور نوشته بود:"  به من میگویند بیا و کرد بودنت را انکار کن، پس میگویم:اگر چنین کنم خودم را انکار کرده ام”.

Gerus46@yahoo.com
اسماعیل نجار،

 آمر اصلی جنایت در کردستان


12خردادماه جمعی از اعضای خانواده‌ی شهدای 19 اردیبهشت با اسماعیل نجار، استاندار کردستان برای تحویل گرفتن پیکر شهدا ملاقات می‌کنند. دیداری که بدون تردید نامبرده تنها به خاطر کاهش حساسیت افکارعمومی جامعه کردستان به این موضوع تن به انجام آن داده است نه اینکه در پی یافتن راه‌حلی برای حل مسئله باشد.
اسماعیل نجار از جمله مهره‌های بد سابقه رژیم به نسبت مردم در کردستان بوده است چه در ایام مسئولیت فرمانداریشان در اوایل دهه‌ی شصت (22 سالگی) در مریوان و چه هنگام منصوب شدنشان به پست استانداری کردستان.
روزهای آغازین ورود وی به کردستان برخی از همقطارانش منجمله سید عماد حسینی، نماینده مردم قروه در مجلس شورای اسلامی در مراسم معارفه‌اش نجار را " فرزند کردستان " خطاب کرد. سخنی که واکنش تند و غیرقابل انتظار دکتر جلال جلالی‌زاده، نماینده شجاع مردم کرد در مجلس ششم را به همراه داشت و ایشان در هفته نامه "سیروان" طی یادداشتی زیر عنوان " نه نجار فرزند کردستان است و نه من فرزند ایران " به تبلیغات عوامفریبانه در باره‌ی نجار پاسخ گفت. طولی نکشید که بعد از چند ملاقات اداری و معارفه با حواشی خودمانی با آقای نجار - در دفتر ایشان واقع در استانداری و هم در فرمانداری قروه و ضمن مناسبت‌ها و سفرهای دیگر ایشان به قروه و دهگلان - شناخت جامع و عمیق‌تری از وی پیدا نمودم.
ایشان در اوان حضورشان به عنوان استاندار کردستان همیشه با خاطره‌ی از مریوان خودش را معرفی می‌کرد. او می‌گفت من با "تازه عروسم" شب زفافمان توی سنگر بوده و من همون نجار هستم و امروز نیز برای دوباره حضور یافتن در همان سنگر آمده‌ام.
نجار از جمله شیفتگان پر و پا قرص احمدی‌نژاد است به طوری که یک سررسید را به همراه دارد که گلچین سخنان احمدی‌نژاد در باب مسائل مختلف است و در هر جلسه‌ای با افتخار کامل بخشهایی از آنرا قرائت می‌کند. همچنین بدون هیچگونه تعارفی از مواضع و سیاست‌های خود می‌گفت(قابل الذکر است که ایشان کم و بیش با دیدگاهها و طرز نگرش اینجانب به عنوان عضو شورای شهر قروه به مسائل روز کردستان و ایران شناخت مختصری داشت) او بدون هیچگونه پرده‌پوشی می‌گفت که پیام در هم کوبیدن و متلاشی کردن نحلهای نحس ضدانقلاب را با خود دارد و با قاطعیت آنرا را عملی می‌سازد. مخصوصاً از روزنامه‌نگاران و اهل قلم و اندیشه کرد دل خونینی داشت و اظهار می‌کرد که منظور ما از دولت مهرورزی رحم نکردن بر معاندان و محاربین و تصفیه آنان است. می‌گفت باید بدون هیچگونه اغماض و چشم‌پوشی همه‌ی عرصه‌ها را بر آنان تنگ نموده و به اشد مجازات برسانیم. زیرا اگر غیر از این باشد مهرورزی ما معنایی نخواهد داشت و همپیالگی با معاندان و دشمنان خواهد بود. می‌گفت من ذهن منحرف و افکار مسموم این به اصطلاح فعالین مدنی کرد را خوب می‌شناسم و میدان مانور و اجازه عمل به آنها را نخواهم داد. اگرچه طی آن جلسات و ملاقاتها هیچگاه نگرانیم را بروز ندادم لیکن پیام خون و مرگ را در کلام و رفتار وی به تمامی حس کردم. ادبیات خشن و تنگ‌نظرانه‌ای که نظیر آنرا در هیچ یک از استانداران پیشین کردستان (حداقل سه تن از آنان رحیمی، رمضان‌زاده و رازانی که آشنایی نزدیک با آنان داشتم) و فرماندهان سپاه‌پاسدارن، مسئولان اطلاعاتی قروه و سنندج و بازجوهای مختلفم طی بیش از یک دهه در اطلاعات و سپاه نه دیده و نه شنیده بودم. لااقل دیگران سعی می‌کردند حفظ ظاهری بنمایند و به گونه‌ای دیگر ابراز وجود کنند. ولی ایشان لب کلام و جان هر سخنش شاخ و شانه کشیدن و ستیز بود. باور داشت او همان پاسدار مسلح مشتاق جهاد و تشنه‌ی شهادت دهه‌ی شصت بود و اهل قلم و اندیشه‌ی کرد نیز پیشمرگان مسلحی که بایستی جانشان را ستاند. قبل از وی نیز فردی همچون موسی موسوی، نماینده خمینی در کردستان وجود داشت و دارد که عطش سیری ناپذیر وی به خشونت‌ورزی و کردکشی و توجیه آن برای مقامات بالاتر کشوری واضح و مبرهن است. با وجود چنین افرادی در کردستان و بودن شخصی چون علی‌اکبر گروسی در سمت مدیرکلی دادگستری استان، به عنوان مهره‌ای ضعیف‌النفس و بی‌اراده (بچه دو روستای همجوار در منطقه‌ی بیجار هستیم، وی امین‌آباد و من بودلا در سه کیلومتری هم) که بدون اختیار هر دستوری را اجرا می‌کند مثلث شومی است که می‌توان بسیاری از پرونده سازی‌ها و بگیروببندهای فعالان حوزه‌های مختلف را پیامد آن دانست. در واقع این "ویرانه" به قول آیت‌الله شاهرودی، که نام دستگاه قضایی بر آن نهاده شده است در کردستان ویرانه‌تر و غیرمستقل‌تر از همه‌ی جای ایران است امری که بالشخصه نیز ناظر آن بودیم و هنگام صدور حکم برایمان در دادگاه انقلاب سنندج قاضی بابایی بدون هیچ ابایی می‌گفت" اداره اطلاعات فرموده‌اند". یا وقتی که آقای صفر زارعی، مدیر دفتر نجار در مورد محتویات پرونده و بازجویی‌هایم در اطلاعات سنندج و قروه و جلسات دادگاه انقلاب و چگونگی صدور حکمم با من در محل استانداری چانه‌زنی می‌کرد، معلوم بود که قضیه چیست و چنین فشارها و احکامی از کجا آب می‌خورد.
سخن گفتن از چند مسئول رده بالای حکومتی در استان کردستان به هیچوجه تقلیل جنایت سیستماتیک رژیم و عملکرد ناشی از نگاه امنیتی و دشمن‌پندارانه‌اش به شخص یا مجموعه افراد انگشت‌شماری نیست. لیکن وجود افرادی اینگونه در مسند حکومتی سرکوبگر ماشین سرکوب را سرعت بیشتری می‌بخشد.
اینکه در تابستان و پاییز 86 جمع چشمگیری از فعالین مدنی و دانشجویی کرد، بویژه در استان کردستان بازداشت می‌شوند و قبل از اعلام اتهام آنان توسط مقامات قضائی رژیم، استاندار و استانداری کردستان خبر از دستگیری چند تروریست و بمبگذار دختر و پسر (روناک صفازاده، هانا عبدی، یاسر گلی، حبیب‌الله لطیفی و...) می‌هند فی‌نفسه حاکی از نقشه‌ای از پیش طراحی شده است. زیرا پیشتر فعالین حوزه‌های مختلف به تجزیه‌طلبی، اقدام علیه امنیت ملی و هواداری یا رابطه با اپوزیسیون برانداز متهم می‌شدند اما با حضور وی در استان و نشست‌های متعددش با مسئولین قضایی استان و درخواست برخورد جدی و قاطع با عوامل دشمن در کردستان، قضایا به فاز دیگری رفت و پس از آن اتهام ترور و تروریسم در برگه‌های بازجویی و پرونده‌های فعالان کرد کلید خورد. روندی که اکثر چهره‌های فعال دانشجویی، روزنامه‌نگاری، سازمانهای غیردولتی و حتی فعالان محیط زیست و کوهنوردی را راهی بازداشتگاههای رژیم نمود.
همه‌ی افرادی که اندک شناخت و آشنایی با استاندار کنونی کردستان، موسوی نماینده ولی فقیه و گروسی مدیرکل دادگستری استان داشته باشند به سادگی می‌توانند نقش این افراد را که نجار محوریت آنرا برعهده دارد در سرکوبهای گسترده فعالین مدنی طی چند سال زمامداری احمدی‌نژاد و اعدام‌های اخیر و احتمال اعدام دیگر فعالین را تشخیص دهند. به طوری که می‌توان با اطمینان و یقین گفت نجار مسئول و آمر اصلی سرکوب‌های گسترده در کردستان است و همه‌ی جنایت‌ها با دستور یا اطلاع و رضایت مستقیم شخص وی عملی می‌گردد.
Gerus46@yahoo.com
مانیفست فرزاد


آزادی از جمله‌ی مفاهیمی است که انسان همیشه آرزو و تمنای آن را داشته و برای دستیابی بدان تلاش کرده است. به عبارتی دیگر، آزادی، رویا و آرمان و مطالبه‌ی مشترک همه‌ی انسانهاست. اما مهمتر از خواست و فهم آزادی، اراده و جرئت قبول آزادی و صیانت از آزادی است. طبیعی‌ست که همه‌ی ما در پی آزادییم، لیکن خود ما نیز بزرگترین ترس را از آزادی داریم، شاید بدین علت که خود ما شخصاً در بطن و درون خویش انسان‌هایی آزاد نیستیم. انسان آزاد، نه تنها توان اندیشه و آزاداندیشی را داراست بلکه قدرت و شجاعت برخورداری از آزادی و زندگی آزاد را نیز دارد. یعنی بهای آزادی را می‌پردازد و رنج فهمیدن را تقبل می‌کند و هیچ مانع و عاملی نمی‌تواند باعث دوری‌جستن وی از خواست آزادی باشد. به گونه‌ای که مدام تابوها و خطوط قرمز خفقان را شکسته و راهکار و سیاق‌های نوین و متناسب با شأن انسانی‌اش جهت تحقق آزادی ارائه می‌دهد.
فرزاد کمانگر،معلم، فعال حقوق بشر و حامی محیط زیست، نمونه‌ی عینی انسان آزاد و آزادیخواه است. فرزاد همچنانکه گذشته و حال او روایتگر و نمایانگر آنست، فردی بوده است که از رویاهای آسمانی گذر کرده و منافع و سعادت زمینی و اومانیستی را به عنوان آرمان و خط‌مشی در پیش گرفته و پیموده است. انسانی که سکوت را فریاد نموده و آخرین نفس را سرآغاز دوباره‌زیستن کرده است. فرزاد، وطن را عشق و سرود و ترانه می‌کند و بچه‌های مدرسه را با آن تعلیم می‌دهد، اقدامی که از دید سیستم حاکم و نظام آموزشی‌اش – سرود " دوباره می‌سازمت وطن ” – بوی خون و باروت می‌دهد. زیرا سیستم مرگ‌باور، استشهادی و شهادت‌طلبی نمی‌تواند واژه‌ی " عشق " و " پرسش " و " وجود " را طاقت بیاورد و انسان آزاد را پذیرا باشد. زیرا فرد آزاد و مستقل و صاحب اراده در جامعه‌ای آزاد، شالوده‌ و متضمن انسجام و همبستگی بوده، و در جو اختناق جوامع بسته نیز، ساختار شکن، پویا و در تقابل با تمامی تابوهای مخلوق جباریت است.
فرزاد در دهشتناکترین سیاهچال‌ها، در آنطرف دیوارهای قلعه ترس و توحش و خرافه‌پرستی، به شخصیتی بلندآوازه و بالابلندتر از تمامی دیوارها، با اتوریته‌تر از خداوندگاران جور و با هیبت‌تر از قلعه‌های خوف آنان، تبدیل گشت. فرزاد فصلی نوین از زندگی همگی ماست، تجربه‌ای متفاوت و سرآغازی برای گذر از وحشت طناب، چوبه‌های دار، گیوتین، جوخه‌های مرگ، دروازه‌های بسته و راههای نرفته است.
فرزاد در سلولهای انفرادی محدود نمی‌شود و در غیاب فراموش نمی‌گردد. او حتی زندان را بهانه‌ای می‌سازد که بار دیگر در کلاسهای درسش حضور یابد و به شاگردان مشتاقش درس عشق و سرود وطن  (ای رقیب) بیاموزد و از آرزوها و رویاهای ارغوانی‌اشان بگوید. او زندان را مکانیسم و فرصتی برای خوانش خود و خودمان می‌سازد. فرزاد به واژه‌گان کلیدی ما، حتی به من و تو تبدیل می‌گردد، او " خود " است و " ما " می‌شود، زیرا او، ما، و ما اوییم، با همبودنی که رمز بودن ماست.
فرزاد با سکوت نکردن و فریاد شدن در مقابل توحش حاکم، پرده از روی شکوه دروغین دوزخ و جلال کذب بازرگانان بهشت بر می‌اندازد و با استقامتش، نامه‌ها و مواضعش، باری دیگر ضرورت پایبندی و دفاع از آزادی، آزادگی و زندگی آزاد را اثبات می‌نماید. او به ما آموخت که اگر تا دیروز، زندان نقطه‌ی پایان و قلمرو سکوت و انفعال بود، امروز دقیقاً بالعکس آن، سرآغاز و سرمنشأ مبارزه و مقاومتی واقعی‌ست. زندان از دیدگاه فرزاد، مبارزه در قلب دگماتیسم حاکم است و معتقد است ما بایستی دلیرانه و مصمم در آنجا باشیم و برای افشای خشونت و زدودن ترس ناشی از وجود دیوارها و وحشت تلقین شده از دوزخ بهشت‌فروشان اهریمنی، از دوزخ، تونل‌های مرگ و سیاهچال‌هایشان پای را فراتر نهاده و گذر کنیم. فرزاد هرگز به زندان نرفت و هیچ میله و حصار و دیواری او را پنهان نساخت، زیرا فرزاد از آنجا و آنسوی میله‌ها و دیوارها پیش ما آمد و تجربه‌ای گرانسنگ برای تاریخ مبارزاتی نسل ما و فصلی نوین از رویش جوانه‌ها شد...
Gerus46@yahoo.com
انسان،

به احترام سما و جواد


وقتی از انسانیت انسانها سخن می گوییم جدای از رفتارها و منش ها ی انسانی، مقصود افراد شجاع و مسئولی هستند که دارای وجدان، خصلت و کرامت انسانی بوده و صاحب مسئولیت فردی، جمعی و جهانی می باشند و از جهانبینی ای جهانشمول برخوردارند. کسانی که جرئت انسان بودن و تقبل رسالت و دفاع از ارزشها و بینش و منش های انسانی را دارند. درک ژرفشان، کمال، تکامل و پویایی بیشتر آنان را ممکن و قدرت شناخت و شناساندن رنج انسان بودن و قبول مسئولیت در قبال همنوع را بدانان می بخشد. رنجی دشوار و زخمی عمیق که سرانجام فرد را به اوج کمال یعنی انسان بودن می رساند و آنان را شایسته نام انسان و لقب ابرانسان می نماید. یکی از خصوصیات و شاخص های اساسی چنین انسانهایی، نه تنها قدرت و شهامت فهمیدن و دفاع از آزادی و حق و کرامت شخصی خود و جامعه و ملت خویش، بلکه احساس مسئولیت، دیده بانی و دفاع از دیگری و تقبل هزینه برای شناسایی حیثیت ذاتی و حقوق یکسان دیگرانی است که از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، مذهب، ملیت، عقیده سیاسی و...با او متفاوت هستند. دیگریهایی که در نزد او، خود او می باشند و سعادت و خوشبختی اشان در گرو آسایش و امنیت دیگریهایشان می باشد.
در میان ملتهای حاکم بر کردستان، متأسفانه چنین انسانها و مردمانی که حاضر شده باشند برای دیگریهای خودشان که کردها باشند، هزینه پرداخت کرده و نسبت به سرنوشت آنان احساس مسئولیت انسانی نمایند، بسیار نادرند. مسئله ای که سبب شده است، دیوارها، مرزهای دروغین، ذهنیت های غلط پیش ساخته، شکافهای تاریخی و فاصله های فیمابین فرد و ملت کرد با افراد و ملتهای همجوار و همخانه اش همچنان قطور و مستحکم برجای باشد.
پدیده ای که بیش از هر چیزی، انسانیت، ماهیت و خصلتهای انسانی همگی امان را بصورت همزمان زیر سوال می برد، زیرا انسان با برداشت ها، تفکرات و مسئولیتهای انسانی اش، شایسته نام انسان است.
یکی از انسانهای شاخص این عرصه، بزرگ انسان و اندیشمند ترک، پروفسور اسماعیل بیشکچی در ترکیه می باشد که سالهای مدیدی است با دردها و رنجهای ملت کرد همراه شده و در این راه، نگرش و تصویر دیگری را از چگونگی دفاع از آنهایی که می پنداریم دیگریهای ما هستند، ترسیم و ترویج نموده است. سیاقی که می تواند همگی ما را به سر منزل مقصود که انسانیت و همزیستی مسالمت آمیز در جوار یکدیگر، بدور از تنش و ضمن حفظ تنوع و تکثر است، راهنما و یاور باشد.
طی چند سال اخیر، در ایران نیز چنین وجدان و مسئولیتهای انسانی ای در حوزه ی فردی و حوزه ی عمومی در حال شکلگیری است. شاید بتوان مصداق این تلاشها و روند ضروری را در عرصه گروهی، فعالیتهای " مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران " و بطور فردی دفاعیات وکلایی همچون: آقای خلیل بهرامیان و ...برشمرد. در این میان، به عنوان نمونه ای از کنشگران مقاوم این عرصه می توان به فعالان حقوق بشر آقای " جواد علیزاده " و " خانم " سما بهمنی " اشاره کرد. جواد، اهل شمال کشور و سما، اهل بندرعباس، اما آنان هر یک از گوشه ای از ایران به کردستان آمدند تا همراه و حتی پیشگامانه تر از همنوعانشان درد مشترک خویش را که تحقیر حیثیت انسانی انسانها تحت عناوین مختلف و بهانه تراشی های ایدئولوژیک-امنیتی است، فریاد بزنند. جواد علیزاده، دانشجوی اخراجی و فعال حقوق بشر بصورتی ساختارشکنانه و اندیشه ورزانه دفاع از حقوق و آزادیهای نقض شده و تصاحب گشته ی کردها را در پیش گرفت و در این راه حداقل دو بار – کوتاه مدت و بلند مدت – گرفتار آشویتس حاکمان کنونی بر ایران گردید. آنگونه که خاطرات منتشره شده ی زندان ایشان، همچنین گفتارها و موضعگیریهای بیرون از زندان وی در خصوص مسائل کردستان نشان می دهد. اعتقادی راسخ به حق تعیین سرنوشت کردها به عنوان یک ملت و حتی حق استقلال این ملت دارد و حاضر است هزینه این مسئولیت انسانی را نیز بپردازد.
از سوی دیگر، خانم " سما بهمنی "، فعال حقوق بشر از جمله فعالان بسیار کوشا و شجاعی است که اساس فعالیت خویش را احقاق حقوق انسانی مردمان سرزمینش بدون مدنظر قراردادن ملیت و آرمانهای متفاوت آنان قرار داده است. ایشان نیز طی چند سال اخیر با دفاع از قربانیان نقض حقوق بشر در کردستان و بخصوص معلم و فعال حقوق بشر قربانی شده ی توتالیتاریسم و دگماتیسم حاکم، فرزاد کمانگر، حضور در تجمعات اعتراضی نسبت به حقوق بشر در کردستان و سفر به مناطق کردنشین جهت مستندسازی موارد نقض حقوق بشر متحمل رنجها، بی مهری ها و بازداشت، دادگاهی و زندان طاقتفرسا و احکام ناعادلانه شده است. لیکن ایشان نیز همچنان بر آرمان خویش که " انسانیت " فارغ از هرگونه اما و اگری است، مصر و مداوم است.
بنابراین " سما " و " جواد "، انسانهایی هستند که به اوج کمال رسیده اند. کسانی که از تعصب، نفرت، بغض و نگاه تبعیض آمیز رها شده و به مرحله ی عشق ورزی به همنوع خویش صعود کرده اند. آنان با حضور خویش و هم آوائیشان در قلمرو عمومی و تحمل دشواریهای این راه و تقبل رنجهای انسانی، " انسان صنعتگر " و " حیوان زحمتکش " را تفکیک کرده و تولیدگر و صیانت کننده ی کرامت انسانی و بسترساز جامعه و دنیایی عاری از خشونت و نفرت و عصبیت، همچنین الگویی برای افراد و اجتماع هایی مهربان و مسئول در قبال خود، یکدیگر و دیگریهایی هستند که در اساس خودمانیم، یعنی " انسان ".

Gerus46@yahoo.com
5 سال فعالیت و هزینه در دفاع از منزلت و کرامت انسانی


بیستم فروردین‏ماه امسال، پنجمین سالروز تشکیل سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان است. سازمانی که در مورخه‏ی 20/1/1384، رسماً آغاز به کار خویش را اعلام کرد.
تأسیس این سازمان به گونه‏ای بر حوزه‏ی عمومی در کردستان ایران تأثیرگذار بوده است که می‏توان تاریخ فعالیتهای حقوق بشری را به قبل و بعد از تشکیل این سازمان تقسیم نمود. تا قبل از این تاریخ، حقوق بشر و مفاهیم مرتبط با آن در کردستان بطور عام مقوله‏ای غریب و کمرنگ به شمار می‏رفت. البته مبرهن است که مبارزه برای آزادی و حق تعیین سرنوشت قدمتی طولی در کردستان دارد لیکن نگاهی گذرا به تمامی منابع نوشتاری آن دوره کردستان ایران خلاء موجود در این حوزه را به وضوح نمایان می‏سازد. اگرچه اواخر دهه‏ی هفتاد، اعلامیه جهانی حقوق بشر توسط آقای علی دلیری به کردی ترجمه و انتشار یافته بود اما این فضای بیگانه با مفهوم حقوق بشر و فقر تئوریک، نوشتاری و پراکتیک وقت در اینباره تنها مختص کردستان نبود و حتی تهران و سایر کلان‏شهرهای ایران نیز از این مقوله رنج می‏بردند.
بالطبع در سیستم‏هایی که جهان‏بینی آنان مبتنی بر متافیزیک بوده و مشروعیت را در ایدئولوژی، سنت و کاریزما می‏جویند و اعتقادی آنچنانی به حقوق طبیعی انسان به عنوان موجودی آزاد و مختار ندارند، سطح درک و آزادی جامعه نسبت به مفهوم "حق" و "حقوق" ناقض، محدود و اندک است زیرا بستر انتقال داده‏ها و آگاهی‏های مورد نیاز به عموم مردم نیازمند آموزش مدنی و ایجاد سازمانهای غیردولتی است. امری که سیستم آموزشی، رسانه‏های مستقل و صدالبته جامعه مدنی با ساختارهای محکم و قوی شکل‏دهنده ی آن می‏باشد. بستری که در سیستم‏های دموکراتیک و حق‏مدار عموم مردم را هر چه بیشتر برای احراز شأن شهروندی آماده می‏سازد. براین مبنا، جامعه مدنی حریم آزادی‏های فرد در مقابل دولت است به عبارتی دیگر دو حوزه ی " قدرت سیاسی " و " جامعه مدنی " به صورت مجزا از هم عینیت می‏یابند. واقعیتی که هیچگاه در ایران و بالاخص کردستان امکان نمود نیافته است. فضای نیمه‏باز و کنترل‏شده‏ی بعد از دوم خرداد76، این فرصت را فراهم ساخت که برخی از فعالین حوزه های مختلف در کردستان تلاش کنند که از حداقل فرصتهای موجود آنزمان بهره‏ای جهت تقویت حوزه‏ی عمومی بردارند. این تلاشها به نوعی از انواع شکلگیری گونه‏ای از جنبشهای مدنی – اجتماعی و تأسیس سازمانهای غیردولتی را در پی داشت که سازمان حقوق بشر کردستان را می‏توان مولود این مقطع تاریخی قلمداد نمود. سازمانی که پیشتر از طریق هفته‏نامه " پیام مردم " به مدیر مسئولی محمد صدیق کبودوند، سعی در شناساندن و تفهیم ضرورت تشکیل آن شده بود. امری خطیر در منطقه‏ای که نگاه امنیتی مسلط، جو میلیتاریستی، ستم ملی و تبعیض مضاعف هرگونه تلاشی را در نطفه خفه می‏نمود و عقیم می‏گذاشت. اما این شرایط هیچگاه نتوانست جامعه کرد و کنشگران آن را با بن‏بست کامل روبرو سازد و آنها را به حالت انفعالی بکشاند. زیرا فعالیت و بالطبع تقبل هزینه برای آزادی و احقاق حقوق انسانی اصلی بنیانی می‏باشد و حقوق بشر نیز نیاز به دیده‏بان و پاسدار دارد. از سوی دیگر آنچه که کردها و فعالین کرد را در ایران رنج می‏داد، سهل انگاری نسبت به نقض حقوق بشر در کردستان، حتی از جانب فعالین حقوق بشری در سطح سراسری و مرکز بود. می‏توان گفت در زمینه‏ی حقوق بشر نیز گونه‏ای خودی و غیرخودی و نگاه تبعیض‏آمیز حقوق بشری! وجود داشت. به همین جهت آنچنان که شاید و باید موارد نقض حقوق بشر در کردستان انعکاس عمومی و رسانه‏ای و جهانی نداشت. شاید مطبوعات دوم خردادی بهترین استناد برای اثبات این ادعا باشد. بخشی از این ضعف نیز به کم‏کاری خود کردها و انزواطلبی فعالین مدنی در داخل کردستان بر می‏گشت. در حالی که تقویت حوزه‏ی عمومی یکی از بهترین راهکارها برای کاستن از استبداد و توسعه فرهنگ مدارا و درک و احترام متقابل از یکدیگر است. مولفه‏ای که می تواند با ایجاد فرهنگ و فضایی متفاوت از فرهنگ و فضای مطلوب سیستم حاکم به تقویت نهادهای مدنی، رشد شخصیت دمکراتیک، انسان‏مداری، اندیشه‏محوری مبتنی بر نگاه انسانی و مفهوم شناخت حق و آزادی و مطالبه آن یاری رساند.
سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان در چنان بستر تاریخی پای به عرصه وجود نهاد. هدف سازمان از سویی تلاش برای رعایت بدون قید و شرط تمامی حقوق انسانی و آزادیهای اساسی تصریح‏شده در اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای مرتبط با آن و از سوی دیگر، ترویج و تقویت فرهنگ حقوق بشر، تبلیغ برنامه‏های انسانی و رعایت این حقوق، افشای پیگیرانه موارد نقض حقوق بشر و آزادیهای اساسی و انجام بررسیها و تهیه گزارشهای لازم به مراجع داخل و مراجع بین المللی و . . . بود. اهدافی که بخش مهمی از آن با توجه به تمامی موانع موجود بر سر راهشان تا حد چشمگیری تحقق یافت. اگر امروز در کردستان حقوق بشر پیش‏شرط فعالیت در همه عرصه‏هاست و گروهها و افراد دیگری وارد این حوزه شده و سکوت در برابر نقض حقوق بشر را رد می‏کنند و افشای آن و اطلاع‏رسانی در این خصوص را وظیفه‏ی انسانی و وجدانی خویش می‏شمارند، پدیده‏ای آنی و یک‏شبه نیست. بلکه فعالان سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان نقش بارزی در این زمینه ایفا نمودند و توانستند حداقل ترس و رعب و وحشت حاکم را که خواستار سکوت در قبال نقش سیستماتیک حقوق بشر بود، کمرنگ نمایند. بنابر اعلام سازمان، هر 5 دقیقه به شکلی از اشکال حقوق بشر در کردستان نقض می‏گردد. واقعیتی که هیچگونه نهاد و گروهی در راستای جمع‏آوری اسناد آن و انتشار و آرشیوکردنش گامی برنمی‏داشت. اما سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان و "سمبل" و "پدر حقوق بشر" در کردستان، آقای محمدصدیق کبودوند با تحمل مشقت‏ها، تهمت‏ها، فشارها و سرکوبها و پایداری بر راه و آرمان انشانی‏اشان ثابت نمودند که نمی‏توان در مورد نقض حقوق انسانی انسانها اغماض و سهل‏انگاری به خرج داد. فعالیتی که هزینه‏های سنگینی را بر مجموعه فعالان سازمان و از جمله هیئت موسس و شورای عالی اجرایی آن تحمیل کرد. رئیس سازمان، آقای محمد صدیق کبودوند با حکم بیش از 10 سال حبس تعزیری روانه‏ی زندان اوین گشت، اجلال قوامی مدتهای مدیدی در بند بود، شیرکو جهانی و سامان رسول‏پور، پس از بازداشت و تهدیدات مکرر ناچار به ترک وطن گشتند و کاوه قاسمی کرمانشاهی نیز هم‏اکنون در بازداشتگاه سپاه پاسداران کرماشان در وضعیتی نامعلوم به سر می‏برد. لیکن همانطور که آقای کبودوند گفته‏اند: "این کمترین بهایی است که باید در راه آزادی بپردارم".
اگرچه از بدو تاسیس تا به امروز، جمهوری اسلامی با اعمال فشار بر مسئولان سازمان، خواستار انحلال آن می‏باشد یا باعث کاهش فعالیتهای سازمان در برخی زمینه‏ها شده است اما واقعیت آنست که آرمانهای سازمان، هم اکنون در زمره‏ی مطالبات مدنی ـ اجتماعی جامعه کردستان قرار گرفته و با انحلال، زندان، فیلترینگ  سایتها و تهدید همکاران مجموعه از بین نخواهد رفت. باشد که همه ما به خصلتهای انسانیمان پایبند باشیم، امری که شرط بنیادین آن عدم سکوت در قبال نقض حقوق انسانی و شهروندیمان می‏باشد.
پاشنه‏ی آشیل استبداد


بدون تردید در هر یک از میدان‏های مبارزه و در هر روند مبارزاتی، خوانش ابعاد متفاوت و مختلف آن و آنالیز ظرفیت‏هایش ضرورتی غیرقابل انکار است. بنابراین ملت کرد در ایران، چه به عنوان کرد و چه در جایگاه یکی از ملتهای تشکیل‏دهنده‏ی ایران نیاز مبرمی به شناخت پتانسیل‏ها و کشف فرصت‏های پیش‏رویش، همچنین تحلیل درست و دقیقی از چگونگی توطئه‏ها و مقاصد رژیم حاکم دارد. مبرهن است که ما به عنوان کرد سالهاست که جمهوری اسلامی را شناخته و با ماهیت آن آشنایی کافی داریم، لیکن این کلیت قضیه است و نباید از این اصل غافل شویم که هوشیاری مستمر و بررسی تاکتیک‏های اتخاذی‏اش به صورت پیوسته و پیگیرانه، از اهمیت بسزائی برخوردار است. البته این بدان مفهوم نیست که ما همیشه در موضع واکنشی قرار گرفته و کنش‏ ما برآیند عملکرد سبعانه یا اینکه جنگ روانی آنان باشد. بلکه لازم است همزمان با ناکارآمد نمودن توطئه‏هایشان، موفقیت‏های ظاهری و نمایش قدرت آنان را به عاملی جهت به چالش کشیدن خود رژیم تبدیل ساخته و امکان دست‏زدن به جنایت‏های بی‏هزینه‏ و بی‏دغدغه را از او بگیریم به تعبیری دیگر فاکتوری مستقل، نیرومند و کارا در عرصه‏ی معادلات موجود باشیم.
23 اردیبهشت‏ماه، از آن دسته موضعگیری‏های شایسته‏ای بود که توطئه‏‏ی عظیم رژیم را نقش بر آب کرد. ولی بدین معنا نیست که در زمینه‏ی اعمال جنایت رژیم را عقب رانده باشیم، اما از پیش ‏رویش جلوگیری کردیم، متوقفش ساختیم و دوباره مهر عدم مشروعیت و جنایت را بر پیشانی‏اش کوبیدیم. به عبارتی دیگر مرحله‏ی مقاومت با همبستگی مردمی، هم‏آوایی نیروها، هماهنگی فی‏مابین جنبش پیشاهنگ و مردم کردستان و همچنین رفتار هوشیارانه‏ و مسئولانه‏‏ی همه‏ی گروهها به نحو احسن به منصه‏ی ظهور رسید. اما اینکه چگونه می‏توان این نیرو و استعداد را از فاز دفاعی به فاز رهایی و دستیابی به هدف، یعنی عقب‏نشینی به رژیم و ناچار نمودنش به متوقف ساختن یا کاهش روند صعودی جنایت‏هایش منتقل کرد، سوژه‏ای است که بایستی همه‏ی نیرو و قدرت خویش را بدان اختصاص داد.
مبارزه‏ی غیرخشونت‏آمیز و رویارویی مدنی با قدرتی خشونت‏ورز و مرتجع، پدیده‏ای نادر نبوده و متدی مختص به ملت کرد و جنبش آن نیست. ولی بی‏هیچ گمانی می‏توان گفت در ایران دوران جمهوری اسلامی، این کردها بودند که حداقل طی دو دهه‏ی گذشته و همچنین در این اوضاع و احوالی که جنبش سبز پس از 22 بهمن‏ماه با نوعی رکود دست به گریبان است این متد مبارزاتی را فراتر از شعار و به صورت عینی عملی ساخته‏اند. واقعیتی که نمود پختگی و بلوغ سیاسی یک ملت می‏باشد که تا حد مناسبی بر اساس طرحی کوتاه‏مدت و بلندمدت، عقلانیت سیاسی و واقعبینی اجتماعی به کنش و واکنش دست می‏زند.
به درازای تاریخ همیشه حکومت‏ها و نیروهای حاکم بوده‏اند که سبک و سیاق مبارزه را بر ملتها و سرزمین‏های تحت ستمشان تحمیل کرده‏اند. بنابراین در چنین موقعیتی، با توجه به اقداماتی که در پیش گرفته‏اند توانسته‏اند قدرت ابتکار عمل را در دست خویش بگیرند. اینجاست که جنبش یا ملتی می‏تواند قدرت خلاقیت و نیروی مانوردهی سیاسی خویش را سازمان داده و آن را به حرکت درآورد.
واقعه‏ی تراژیک اعدام 4 فعال سیاسی کرد از سوی رژیم انداختن تیری بود که اهداف مختلفی، از جمله موارد زیر را تعقیب می‏نمود:
1ـ تحمیل روش و راهکارهای اجرائی شده‏اش، یعنی خشونت‏ورزی، ایجاد نفرت و تقویت عصبیت
2ـ سرکوب همه‏جانبه، تهدید، رعب‏افکنی و ایجاد وحشت انقلابی و اجتماعی
3ـ متفرق ساختن و از هم پاشیدن، یا ضربه زدن و کاهش فعالیت‏های جمعی و سازمانی اعم از مدنی و اپوزیسیون
4ـ استمرار سیاست حذف همچون سیاستی ساختاری، سیاست رهبرکشی و از سر راه برداشتن افراد ساختارشکن و پیشاهنگ (ترور دولتی بصورت نهانی و آشکار)
5ـ متوقف ساختن رشد و تکامل جنبش ملی ـ دمکراتیک کرد و ارسال پیام به مردم ایران
6ـ ایجاد شکاف در میان ملیتهای ایران، تفکیک مشکلاتشان از یکدیگر، رواج دادن به نوعی دشمنی مستقیم و غیرمستقیم در میان صفوف جامعه
7ـ عادی‏سازی روند روزانه‏ی جنایت در جامعه به قصد بسترسازی برای سبعانیت بیشتر
8ـ ساکت نمودن صداهای معترض و پیشگیری از مطرح شدن و پیگیری مطالبات مردمی
9ـ و ...
اهداف فوق‏الذکر رژیم، اهدافی بودند که با ابتکار عمل و با استفاده از روش مبارزاتی مطلوب و برگزیده‏ی کردها با بن‏بست و شکست مواجه شد. توتالیتاریسم می‏خواهد با احساساتی نمودن مردم، عصبی کردن و تحقیر نمودنشان، یا آنها را در موضع انفعالی قرار دهد یا اینکه با به هیجان ‏آوردن آنی آنان، نیروهای بالقوه‏ی آنها را تخلیه نماید. به تعبیری دیگر هیجانی زودگذر که اندیشه‏ای آنچنانی پشت آن نباشد و نتواند با نتایج و پیامدهای پیشبینی شده و پیشبینی نشده‏اش به عنوان پروژه و پروسه‏ا‏ی هدفمند در قلمرو عمومی نمود یابد.
اعتصاب 23 اردیبهشت‏ به عنوان واکنش و همچنین کنشی در مقابل ترور دولتی 19 اردیبهشت، حضور کرد همچون خود کرد و نمایش اراده‏ی ملی‏اش بود. از جانبی اعلام انزجار از دیکتاتوری و احساس دین و اعلام وفاداری نسبت به شهیدان به عنوان ارزشمندترین سرمایه‏های ملی، از سوی دیگر اثبات موجودیت و اعلام آمادگی جهت نقش‏یابی مدنی برای دستیابی به حق تعیین سرنوشت و آزادی بود. سیاست رژیم، دکترین و شانتاژی پوپولیستی است برای عبور از بحران و ادعای اقتدار، لیکن اعتصاب مردم‏خیزشی جهت صیانت از حقیقت بود. بنابراین پروسه‏ای بلندمدت و زمانبر است که نباید پیروزی 23 اردیبهشت ما را مغرور و از خود بی‏خود نماید. زیرا 23 اردیبهشت، نه اوج و نهایت فعالیت و مقابله‏ی ملت کرد، بلکه برداشتن گامی مؤثر در مسیر و بستر مبارزاتی بود. نباید از یاد برد که اعتصاب و اتحاد برآمده از آن ماحصل پیام و عقلانیت مترقی و انقلابی‏ای بود که بایستی به تقویت آن پرداخت. همچنین آسیب‏شناسی خیزش اخیر می‏تواند دینامیسمی برای نیل به اهداف و برداشتن گامهای اساسی‏تر، اگر چه متفاوت، اما موازی و کامل‏کننده در آینده‏ باشد. تأمل در اینباره و تلاش برای اینکه چگونه می‏توان این پتانسیل و سرمایه را کانالیزه و بصورتی فعالانه آن را در عرصه‏ی عمومی پویا نمود و گسترش داد، ضرورتی انکارناپذیر است.
اعتصاب مردم کردستان ستایش و تعظیم برای مرگ نبود بلکه صیانت از پیام عشق‏ورزی به زندگی شهیدان و اعلام پشتیبانی از زندانیان و سایر فعالین بود. اگر ما قادر به انتقال، تقویت و تعمیم این پیام نباشیم. 23 اردیبهشت تنها رویدادی تاریخی خواهد بود، تاریخی که شاید مجبور شویم دهها بار دگر در روزهای سیاه تکرار و تجربه‏اش کنیم، سهل‏انگاریی که هزینه‏ای غیرقابل جبران را بر ما تحمیل خواهد ساخت. بنابراین ضروری است که 23 اردیبهشت‏ماه را از مناسبتی برای به خود بالیدن و تمجید از خویش به بن‏مایه و خونی ‏تازه‏تر جهت پویایی و استمرار در عرصه‏ی اجتماع تبدیل نماییم.

 
حامیان کرد رژیم از ادعا تا واقعیت


جمهوری اسلامی یا هر نوع رژیم غیردموکراتیک دیگر، همیشه بر آن بوده‌اند که شکاف و خلاء مشورعیتشان در جامعه را از طریق ادعای مستمر و بمباران تبلیغاتی جبران نمایند. یعنی با سودجستن از رسانه‌های جمعی مجموعه‌ داده‌ی بی اساس را به خورد توده‌های مردم می‌دهند و با تکرار مداوم آن می‌کوشند به جای حقیقت جایگزینش نمایند. در موازات این کار، عرصه‌ی کسب آزادانه‌ی آگاهی و ایجاد کانالهای مستقل اطلاع‌رسانی را محدود، سانسور و فیلتر می‌کنند. متدی که حکومتها می‌خواهند با برجسته‌کردن نیروها و پوشاندن یا کوچک‌نمایی ضعف‌هایشان از سویی، به مقلدان خود روحیه داده و از سوی دیگر، میدان مانور مخالفان و منتقدانشان را غیرممکن سازند.
اصلی‌ترین بعد این قبیل تبلیغات در کردستان ایران ادعای مشارکت و استقبال مردم کرد برای ثبت‌نام در بسیج است که هر ساله در مناسبت‌های رسمی و غیررسمی آن را در بوق و کرنا دمیده و آمارهای عجیب و غریبی را اعلام می‌کنند. اینکه گروهی از مردم کرد به علت فریب‌خوردگی، احساس انتقامجویی، بیکاری، گرسنگی، توهم شخصیت‌یابی یا شاید آگاهانه با قدرت حاکم همکاری کرده باشند و حتی اسلحه برایش بدست گرفته باشند حقیقتی غیر قابل انکار در کردستان بوده و هست، مسئله‌ای که در سایر جوامع نیز وجود داشته است. خوشبختانه در کردستان به علت مواضع و سیاست مدارا جویانه‌ی مردم و اپوزیسیون دمکراتیک کرد، چنین سیاستی عقیم مانده و هیچوقت فرصت تعمیم‌یافتگی نیافته است. حتی سیاست گرسنه‌کردن و گرسنه‌نگهداشتن به قصد بسترسازی برای امتیاز گرفتن و وابسته‌شدن به رژیم ـ بخصوص طی چند سال اخیر ـ انتظارات رژیم را متحقق نساخته است. برای مثال، رژیم ادعا می‌کند که از سال 58 تا 80 شمسی حدود 1450 نفر (افراد بومی) در چهار استان کردنشین توسط نیروهای اپوزیسیون کشته شده‌اند که 557 تن از آنان ساکن استان کردستان بوده‌اند. بدون تردید آماری اینچنینی از سویی کذب محض است، زیرا بسیاری از خانواده‌های قربانیان کشته‌شدن فرزندانشان را بر عهده‌ی رژیم می‌گذارند که برای بدنام‌کردن و تحریف سیمای انسانی جنبش کرد اقدام به قربانی‌کردن نیروهایش کرده است، تا بدین طریق احساسات و عواطف اقوام و بستگان افراد کشته‌شده را به سمت رژیم سوق دهد. از سوی دیگر، اگر آماری اینگونه مستند نیز باشد، باز هم حاکی از بیپایگاهی رژیم در کردستان است. زیرا طی حداقل 15 سال جنگ میان کردها و جمهوری اسلامی، که هزاران نفر از نیروهای فریب خورده‌ی رژیم قربانی سیاست‌هایش شدند، این تعداد کشته نمی‌تواند به ادعاهای جمهوری اسلامی مبنی بر پایگاه مردمی و مشروعیتش در کردستان مشروعیت بدهد. به طوری که رژیم طی سالیان اخیر برای جبران این خلاء، در اقدامی تحریف‌گرانه، سعی کرده است کشته‌شدگان جنگ با حکومت عراق را به اپوزیسیون کرد منتسب نماید. بنابراین هنگام سخن گفتن از جنگهای کردستان، تنها شمار قربانیانشان در استان کردستان را 5452 نفر نام می‌برند. این مسئله نیز قبل از هر چیزی حکایتگر درماندگی رژیم برای خوش‌کردن جای پا در کردستان است.
برای اینکه برداشت دقیقی از تبلیغات رژیم داشته باشیم به چندین آمار اعلام شده‌اشان در خصوص شمار نیروهای بسیج در کردستان اشاره می‌نماییم. یحیی رحیم صفوی، مشاور خامنه‌ای می‌گوید: "در کردستان که حدود یک میلیون و 400 هزار نفر جمعیت دارد نزدیک به 400 هزار نفر نیروی ثبت‌نام شده‌‌ی بسیجی داریم"، یکی دیگر از فرماندهان سپاه به نام الله‌مرادی می‌گوید: "415 هزار شهروند کردستانی عضو بسیج می‌باشند که 277 هزار نفر مرد و 138 هزارنفرشان زن هستند". نوراللهی، فرمانده سپاه بیت‌المقدس می‌گوید: "سپاه بیت‌المقدس کردستان 427 هزار بسیجی، سه تیپ، 10 ناحیه، 116 حوزه مقاومت، 1300 پایگاه مقاومت، 60 گردان عاشورا و 11 گردان الزهرا با آمادگی صددرصد دارد".، احمد علی بهادری، مدیر مرکز اسلامی غرب کشور می‌گوید: "از مجموع یک هزار و 700 روحانی اهل سنت زیر پوشش این نهاد، یک هزار و سیصدتن از آنان که معادل 80% روحانیان اهل سنت منطقه است عضو بسیج هستند"، خسرو ساکی، رئیس آموزش‌وپرورش کردستان نیز می‌گوید: "11 هزار معلم در کردستان عضو بسیج می‌باشند". همچنین از 8500 جانباز و 850 آزاده در کردستان سخن می‌گویند. اینها آمارهای رژیم است و در مقابل نیز بنابر آمارهایی که از سوی فعالان داخل کشور منتشر شده است، تنها در کردستان، 181250 نیروی نظامی (شامل ارتش و سپاه)، نیروی انتظامی و اطلاعاتی در حال فعالیت هستند. از این تعداد نیرو 33% نیروهای ارتش (59813 نفر)، 30% سپاه (54375 نفر)، 25% نیروهای انتظامی (45313 نفر)، و 12% نیروهای اطلاعات (21750 نفر) هستند.
هیچکس تردیدی در این مورد ندارد که میلیتاریزه‌کردن کردستان سیاست تغییرناپذیر رژیم طی تمامی این سالها بوده است. زیرا حکومت‌ها دو شیوه‌ی رفتار و تعامل با مردم را پیش رو دارند، یا باید رضایت نخبه‌های جامعه را به طور خاص و مردم را به طور عام جلب نمایند یا اینکه با سوءاستفاده از قدرتی که حکومت از آن برخوردار است، با اعمال سرکوب و رعب‌افکنی فرمانراویی و کنترل نمایند. بنابراین وجود شمار چشمگیر و کثیر نیروهای نظامی در هر منطقه‌ای قبل از هر چیز نشانه‌ای از احساس خطر مضاعف از سوی آن منطقه و عدم همکاری ساکنانش با قدرت حاکم است. جهت اثبات این امر در کردستان، مسئله آنقدر برجسته و واضح است که نیاز به هیچگونه دلیل و برهانی نیست.
جمهوری اسلامی در حالی سی‌ویکمین سالروز تأسیس سپاه پاسداران به فرمان خمینی در مورخه‌ی 2/2/58 را گرامی می‌دارد و بر آنست که با ارئه‌ی آمارهای جعلی و کذب به شکلی نیرو و قدرت خود را به نمایش بگذارد که در سطح جهانی، سپاه پاسداران و به‌ویژه نیروهای قدس آن، به عنوان نیرویی خطرناک و تروریستی شناخته شده است. از سوی دیگر، بغیر از انحصار اقتصاد ایران، همیشه به عنوان نیرویی فالانژ در خدمت قدرتمندان بوده است حقیقتی که سرکوب جنبش اعتراضی مردم طی سال گذشته، ماهیت واقعی آن را به تمامی آشکار ساخت. بنابر دستور خامنه‌ای، برخورد و مقابله با "جنگ نرم"، به تعبیری دیگر، جنبش‌های اجتماعی، NGOها، رسانه‌ها و همچنین رسیدگی و تعقیب فعالان سیاسی ـ مدنی در داخل و خارج کشور به طور رسمی به سپاه پاسداران واگذار شده است. سپاهی که هر گونه همکاری و مشارکتی در ساختار نیروهای پنجگانه‌اش، به معنای یاری‌رسانی به پیشبرد تروریسم دولتی در دورن و برون کشور است.
همچنین قابل ذکر است که هدف جمهوری اسلامی از اعلام آمارهای چشمگیر برای تعداد نیروهایش در استان کردستان یا استانهای دیگر کردستان ایران، این است که با این ترفند آبرو و پرستیژی برای نیروهای منفور و پلیدش دست و پا نماید و بتواند با تحریف، تشویش، دروغگویی و تبلیغات مسموم، افراد خوش‌باور و ساده‌لوح را آلوده و برای جنایت‌هایش همکار و قربانی پیدا کند. سپاهی که از همان نخستین روزهای تشکیل‌شدن، نیروی اعمال جنایت، ترور، خفقان، تهدید و فشار نسبت به مردم کردستان بوده است.
کرد و ترک؛

دشمن مشترک و سرنوشت همسان


31 فروردین و 3 اردیبهشت‏ماه، برای هر دو ملت کرد و ترک در ایران، معنای خاص خود را دارند. سوم اردیبهشت‏ماه 1325، هر دو جمهوری نوبنیاد کردستان و آذربایجان "پیمان اتحاد و برادری" منعقد می‏کنند تا همگام با هم به سمت تحقق اهداف و تأمین منافع ملی‏اشان گام بردارند.
روز 31 فروردین نیز سالروز فاجعه‏ی نقده است، توطئه‏ای که عوامل حکومت مرکزی با سوءاستفاده از وضعیت حساس و ترکیب جمعیتی شهر بر هر دو ملت کرد و ترک تحمیل کردند، تا خون با خون شسته شود و امکان صلح و همبستگی مبارزاتی را به تمامی از بین ببرند.
این دو رویداد تاریخی که هر کدام در مرحله‏ای بسیار حساس و سرنوشت‏ساز تاریخی به وقوع پیوسته است این مهم را به ما گوشزد می‏کنند که دو ملت تحت ستم کرد و ترک در آینده نیز در چنین موقعیت و شرایطی قرار خواهند گرفت. اما همچنانکه تاریخ اثبات نموده است آینده بر شالوده‏ی حال، تجربه از گذشته و نگاه به فردا شکل می‏گیرد. در این میان، چند قطب متفاوت وجود دارد نخست، جنبش ملی ـ دموکراتیک هر دو ملت که اکنون در کنگره‏ی ملیت‏های ایران فدرال مساعی مشترک دارند. دوم؛ عقلانیت جزم‏اندیش و ناسیونالیسم تنگ‏نظر در میان برخی گروههای هر دو ملت که عامل فاناتیسم مذهبی نیز تقویت‏کننده‏ی آن است. سوم؛ جنبش مدنی ـ فرهنگی هر دو ملت که متأسفانه با شفافیت دیدگاه‏های خویش را در این مورد ارائه نکرده و نتوانسته‏اند به شکل‏گیری گفتمانی غالب و همبسته در این خصوص یاری رسانند. چهارم؛ قدرت‏های مرکزی که اکثر اوقات عامل و اساس مشکلات، اختلافات و تنش‏های این دو ملت بوده‏اند.
واقعیت این است که ساختار برخی از شهرهای کردستان که هم تعدادشان قابل توجه است و هم از نظر موقعیت جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی در ردیف شهرهای استراتژیک کردستان قرار می‏گیرند، دارای چنین ترکیبی هستند. مردمی که توانسته‏اند به قدمت تاریخ همزیستی و همسایگی‏اشان، تبادل فرهنگی و روابط گسترده‏ی فامیلی نیز برقرار سازند. البته این هرگز به معنای انکار حوادث تلخ و دلخراش شهرهای نقده و قروه در بدو انقلاب 57 نیست. بدین علت برآورد دقیق و خوانش منتقدانه گذشته و تشخیص عوامل روی دادن این حوادث، درمان زخم‏های کهنه ناشی از این رویدادها از طریق سخن گفتن از حقایق وقت و معرفی عاملان اصلی و برپاکنندگان این جنگ‏ها که قبل از هر چیزی عقلانیت غیردمکراتیک و عدم روحیه‏ی مداراجویانه بوده است، می‏تواند مانعی بر سر راه هرگونه تندرویهایی از این دست در آینده باشد. رژیم‏های حاکم بر ایران همیشه سعی کرده‏اند که وضعیت‏های خاص و تنش‏های ملی را به گونه‏ای کنترل شده مصادره به مطلوب و هدایت نمایند تا از این طریق ضمن ممانعت از اتحاد و مبارزات ملتها، با مطرح ساختن و بازتولید خصومت و ترس‏های بی‏اساسشان از همدیگر، گونه‏ای از رقابت غیرطبیعی و متعصبانه را در میانشان رواج دهند. مسئله‏ای که بدون تردید هم تضمین کننده‏ی ماندگاری جباریت آنان و هم به طور غیرمستقیم کنترل گروههای مختلف را برایشان ممکن می‏سازد. حتی آنگونه که اسناد و تجارب موجود نشان می‏دهد در این قبیل شهرها از طریق خود ملیتها، در مقابل رشد و شکوفایی فرهنگی ملتهای ساکن مانع‏تراشی می‏کنند. بنابراین شاهد آنیم در این شهرها هویت ملت حاکم و سمبل‏های فرهنگی قدرت سلطه نمود چشمگیری دارد.
یکی دیگر از پروژه‏های دولت در این شهرها برای استمرار رقابت ناسالم میان ملیتها، اعمال تبعیض ملی به طور گسترده است. بنابراین در شهرهایی از کردستان که ترک‏ها، اقلیت ساکن هستند اکثریت مسئولیت‏های اداری شهر در ید آنان می‏باشد تا مردم به جای قدرت ‏مرکزی، اعضای ملت دیگر (ترک‏ها) را سرچشمه‏ی مشکلات بدانند. لیکن در شهرهای ترک‏نشین ایران کنشگران هویت‏طلب ترک و فرهنگ اصیل آنها روبه‏روی سبعانه‏ترین سرکوب‏ها و تنگناها قرار دارند.
به دلایل فوق‏الذکر ضروریست هر دو ملت کرد و ترک ساکن در شهرهای کردستان ایران، بویژه روشنفکران و فعالان مدنی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی هر دو ملت تحت ستم با روشنگری و آگاهی‏بخشی به افکار‏عمومی، سیاست‏های عوامفریبانه و خوداستثماری استثمارگران حاکم را نقش بر آب نمایند. زیرا موفقیت کرد و ترک در دشمنی یکدیگر نیست و با مانع‏تراشی و ممانعت از امورات و فعالیتهای همدیگر، هرگز به جایی نخواهند رسید و سرانجام شکافی عمیق در میان هر دو ملت بوجود خواهد آمد. شکافی که پرکردن و جبران مافات آن در کوتاه مدت، دشوار و گاهاً غیرممکن خواهد بود. از طرف دیگر، پیشرفت‏های ملی هر یک از ملتهای کرد و ترک و تحقق حقوق ملی و انسانی هر کدام از آنان، متضمن و عامل موفقیت ملت دیگر است و دستاوردهای هیچکدامشان تهدیدی نسبت به موجودیت و حاکمیت دیگری نیست. هر دو ملت باید به این اقناع برسند که ترکیب جمعیتی بعضی از شهرهایمان چند ملیتی است و با وجود تفاوتهای موجود میانمان، دارای سرنوشتی مشترک می‏باشیم. درک و نگرشی که تنها از راه دیالوگ، همبستگی، هم‏آوایی درونی خود و احترام به دیگری، یعنی قبول تلرانس و رشد سطح فرهنگی افراد جامعه میسر می‏گردد.
موضعگیری غیرمتمدنانه و شووینیستی از طرف هر گروهی، از سویی تحریک و حمایت رژیم را با خود دارد و از سوی دیگر، برآیند عقلانیت بیمار و عقب‏ماندگی فرهنگی بخشی از ساختار جمعیتی هر دو ملت است که بسیاری وقتها همدیگر را دشمنان اصلی یکدیگر دانسته و همچون ابزار تحت امر قدرت حاکم رفتار کرده‏اند. برای بنیادنهادن و ترسیم آینده، مناسبترین مکانیسم، مکانیسم دمکراتیک است. راهکاری که حزب دمکرات کردستان ایران در برنامه خویش تصویب نموده است، یعنی؛ همه‏پرسی و مراجعه به آرای مردم این مناطق، برآیند‏ی که بر اساس بنیان‏ها و معیارهای جغرافیایی، ملی و خواست اکثریت ساکنین تعیین می‏گردد.
بنابراین لازم است گفتمانی مشترک، کردی ـ ترک، که بر اساس احقاق منافع مشترکمان باشد، طرح و شکل بگیرد. زیرا در برابر دشمنی مشترک، انتخاب سیاست و متدی همراستا، اصلی‏ترین گام برای پیروزی است. حرکتی که اپوزیسیون دموکراتیک هر دو ملت به عنوان نمایندگان سیاسی‏اشان در خارج کشور و فعالان داخلی به عنوان نمایندگان فرهنگی‏اشان، با شکل دادن به گفتمانی مشترک و دموکراتیک، به شکل‏گیری افکارعمومی و فرهنگ مدارا و همزیستی مسالمت‏آمیز، یعنی پلورالیسم و تلرانس یاری رسانند.
حرکتی که می‏تواند فردایی فارغ از دشمنی و مملو از آشتی را برایمان به ارمغان بیاورد.