۱۳۸۹ خرداد ۱۴, جمعه

 63سال اعدام آزادی



بیاننامه‎ی جهانی حقوق بشر به عنوان مهمترین سند بین‎المللی مرتبط با انسان در ماده‎ی سوم تأکید می‎کند که: "هر کس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد". وقتی که به عنوان یک کرد بدون درنظر گرفتن 29 ماده‎ی دیگر بیاننامه، تنها این ماده را مورد توجه قرار می‎دهیم می‎دانیم که ما چگونه از تمامی عناصر مورد نیاز زندگی‎ای شایسته‎ی انسان محروم شده‎ایم. در کنار عدم وجود آزادی، آسایش و امنیت فردی، از اصلی‎ترین حق طبیعی انسان و بنیادی‎ترینش که حق برخورداری و بهره‎مندی از حق حیات است محروم می‎شویم. پروسه‎ای که برخی مواقع تصفیه‎ی عمومی، یعنی کشتار دسته‎جمعی را در‎پی‎داشته و گاهی نیز رهبرکشی و نخبه‎کشی نتیجه‎ی آن بوده است. قدرت حاکم از این طریق به دنبال کنترل اراده‎ی مستقل، آزادیهای فردی و جمعی انسان و جامعه است. بدین علت وقتی حکم مرگ، یعنی گرفتن بالاجبار حق حیات فردی را صادر می‎کند، تنها مرگ یک فرد و حکمی معمولی نیست زیرا در اینجا مسئله‎ی حاکم و محکوم و در حالتی عینی‎‎تر، مسئله‎ی قدرت و مردم مطرح بوده و اقتدار مسلط در قالب بردار کردن یک فرد، درپی نمایش قدرت و اعمال جبر خویش است. موجودیتی که استمرار خود را در گرو انحصار حق حیات محکوم، یعنی مردم می‎داند.
تاریخ حکمرانی در ایران به غیر از چند مقطع کوتاه تاریخی، بخصوص از مقطعی که به عنوان سرآغاز تأسیس دولت مدرن به شمار می‎رود همیشه گفتمان مرگ‎محور و رعب‎انگیز را تولید کرده است، ساختاری که خودش نیز اساساً دارای ماهیت و پیش‎زمینه‎ی فکری اینچنینی و برآمده از آن بوده است. تفکری که موجودیت خود را در همسانسازی، تکصدایی و کشتن دیگری جسته و فرهنگی را تولید می‎کند که به عنوان فرهنگ نخبه‎کشی و جامعه نخبه‎کش شناخته می‎شود.
قدرت برآیند اراده‎ی سیاسی حاکم است و بر این اساس تصمیماتش سیاسی بوده و هدف از اجرای آن تأمین اهداف سیاسی از پیش مشخصی است که رابطه مستقیم با قدرت دارد. بدین علت زمانی که حکومتی حکم مرگ برای بقا و ماندگاری خود می‎دهد چنین احکامی فی‎النفسه از قالب فردی خارج و با سرنوشت عمومی جامعه گره ‎می‎خورد. زیرا هدف کشتن محکوم نیست بلکه به سکوت و به استثمار کشیدن مردمی است که همچون محکوم می‎اندیشند. بنابراین روی پیام چنین عملی به سوی مردم است و اجرای اعدام نیز تنها دارزدن جسم یک فرد نیست بلکه می‎خواهند اراده، مطالبات و جسارت ملت را بر صلیب کشیده و قبض روحش کنند. اگر در نیم قرن نخست سده‎ی بیستم قدرت حاکم بر کردستان نسبت به رهبران جنبش ملت کرد ترور سیاسی را به عنوان بخش اصلی از ساختار خود اعمال می‎کرد در اواسط این سده در موازات ترورهای سیاسی، اعدام‎های سیاسی هم در گفتمان حاکم نمود یافت و در عمل نیز جامه‎ی عمل به خود پوشید. روندی که با اعدام قاضی محمد، پیشوای کرد، در زمستان 1325 آغاز و طی همان سال جمع دیگری از شخصیت‎های کرد به جرم فعالیت سیاسی اعدام شدند. پس از پیروزی انقلاب ملتهای ایران، اعدام‎های دسته‎جمعی زندانیان سیاسی و به اصطلاح اعدامهای انقلابی به عنوان پدیده‎ای روزمره درآمد. بطور مثال، در مورخه‎ی 12/3/62، 59 جوان مهابادی به طور همزمان اعدام شدند. سلسله اقداماتی که در چارچوب آن بنابر آمار مرکز فرهنگی "چاک"، طی دهه‎ی 60، حداقل 832 نفر در کردستان اعدام شده‎‎اند. اگر چه در اینجا امکان بحث از عوامل، تأثیرات و پیامدهای آن اعدامها را نداریم اما پرسش اصلی یا ترس اساسی در اینجاست که چرا یکبار دیگر عقلانیت حاکم بر کردستان به راحتی و به سرعت به این نتیجه می‎رسد که پروسه‎ی اعدامهای سیاسی را دوباره به جریان بیندازد؟ چرا در مدت بسیار کوتاهی، دو جوان 28 ساله‎ی کرد (شهیدان: احسان فتاحیان و فصیح یاسمنی) را از دو منطقه بسیار حساس کردستان، کرماشان و خوی به دار آویخته و حکم اعدام 18 فعال سیاسی دیگر کرد را به مرحله‎ی اجرایی وارد ساخته است؟
در این میان بدون هیچگونه تردیدی، مرحله‎ی کنونی برای کردها حساسیت‎های خاص خویش را داراست و در برابر آزمونی مهم و سرنوشت‎ساز قرار داریم، مرحله‎ای که مواضع شایسته و همبستگی و هوشیاری ملی ما را می‎طلبد، زیرا تنها اشتراک مساعی، احساس مسئولیت در مقابل قربانیان و خودآگاهی جمعی ماست که ما را بر سیاست انسان‎کشی رژیم چیره و پیروز می‎گرداند.

 

۱ نظر:

  1. سلام
    قبلا سر زدم اینجا اما خبری نبود. حالا بعد از چندوقت که سر می زنمبا این حجم نوشته مواجه شدم. حالا دیگه غصه نخور که ایران نیستی. مهم اینه که می نویسی.کارت حرف نداره پسر.قلمت همیشه ماندگار
    ژیانت هر شیرین عارف گیان

    پاسخحذف