حافظهی تاریخی ملت و همکاران دیروز حکومت
تاریخ تراژیک حکمرانی در ایران همیشه روایت واقعی داستان ضحاک و انقلابهایی است که در یکی از ایستارهایش، فرزندان خویش را قربانی کرده و اینهم طبیعت و ماهیت دیکتاتوری میباشد، ساختاری که در راه اقتدارگرایی خویش همهگونه بیاخلاقی و وسبعیتی را مشروع و ضروری میداند. جمهوری اسلامی سیستم بازتولیدگر تاریخ سیاه بشریت- از دستگاه تفتیش عقاید پاپ گریگوری نهم در قرن سیزدهم میلادی تا نازیسم هیتلر و فاشیزم موسولینی و دادگاههای استالینی و ... بوده است. اما توحشی مدرن و توتالیتاریسمی که تحت لوای قانون و نهاد و مؤسسات متمدنانه و مدرن بوده است. به عبارتی دیگر تکرار دوبارهی گذشتههای دور نزدیک در هنگامهی کنونی است.
بخشی از متهمین نشسته بر صندلیهای دادگاههایش، جلادان یا آمران و عاملان جنایتهای دیروز هستند. "مجاهدین انقلاب اسلامی" ، "پیروان خط امام" ، "موسوی" و "رمضانزاده"، استاندار کردستان در سوم اسفند 77 و ... هستند. افرادی که ستونهای این استبداد را برافراشته و مستحکم کردهاند. اشخاصی که رویکردها و عملکردهایشان حاکی از آن بوده است که آنها نیز همچون جناح اصولگرای حکومتی، اعتقادی کامل به تقسیم مردم به "خودی" و "غیر خودی" دارند.
بدین علت هیچوقت در برابر نقض حقوق مردمانی که در خارج از دایرهی جناحبندیهای آنان بودند لب به اعتراض نگشودند. بر هیمن اساس، "موسوی" پیشوایشان در پاسخ پرسشی در خصوص قتلعامهای تابستان 67 میگوید: "دستگاه قضائی ما مستقل است" و حتی برای یکبار نیز طی این سالها حاضر نشدند در بارهی نقض حقوق بشر در دههی نخست انقلاب سخنی بگویند. مسئله و بستری که وضعیت کنونی ریشه در آنجا دوانیده و محصول آن عقلانیت بیمار است.
این بخش از ساختار نظام که اکنون ایزوله گشته و با تهدید، زندان، شکنجه و اعتراف دست به گریبان است و از بیعدالتی و عدم مشروعیت دادگاهها سخن میگوید همان افرادی هستند که در زمان صدارت آنان طی سالهای 68-60،68-76،84-76، هزارها فاجعهی اینچنینی بهوقوع پیوست بی آنکه آنان به و خود آیند و جملهای بنویسند. اعترافات تنها به "ابطحی" و "عطریانفر" محدود نمیگردد، باید به عقب برگشت زمانی که آیتالله شریعتمداری، نورالدین کیانوری، احسان طبری و ... مجبور به اعتراف ابراز تنفر نسبت به خویش شدند. زمانی که تحت عنوان و پوشش "توابسازی"، هزاران نفر مجبور به خود تسلیمی شدند. زمانی که در جریان برنامه "هویت"، اعترافات شخصیتهای ایرانی پخش میگردید و سعید سیرجانی پس از اعترافگیری به قتل میرسید. حتی در این اواخر اشخاصی مثل: عزتالله سحابی، سیامک پورزند، رامین جهانبگلو، علی افشاری، کیان تاجبخش، هاله اسفندیاری و ... اعترافاتشان پخش گردید، سکوت احزاب به اصطلاح اصلاحطلب بیانگر چگونه وجدان و تعهدی بود. بدین علت گذشته این قبیل احزاب و اشخاص تافتهای جدا بافته از تاریخ و کارنامه سیاه رژیم نیست و آنچه که امروز آنان را به مسلخ میبرد، محصول و مخلوق خود آنان است. همچنانکه خاتمی در زمان ریاست جمهوریاش، در مراسم ختم جلاد اوین "اسدالله لاجوردی"، مسئول اعترافگیریهای اوین و پروژهای توابسازی حاضر شد و او را شهید راه حق نامید.
اما از سوی دیگر، جدای از آنکه گروهها و افرادی که در حال حاضر اسیر زندانهای ایران بوده و در دادگاههایی فرمایشی مجبور به اعترافات کذب علیه خویش میشوند، چه کسانی هستند و گذشتهی آنان چگونه بوده است. اعتقاد دموکراتیک، وجدان و تهدپیشگی انسانی مردم و اپوزیسیون دموکراتیک بدون مدنظر قرار دادن گذشتهی آنان بر این مسئله تأکید میورزند که باید حقایق پشت پردهی این قبیل محاکمات افشا و رسوا گردد. همچنین لزوم برخورداری از دادگاهی عادلانه، علنی، قانونی، امکان گرفتن وکیل و دفاع آزادنه از خویش را حق تمامی افراد میدانند.
رژیم در حال حاضر با کشاندن مجموعه افراد مختلفی به محضر دادگاه! میخواهد قدرت و اقتدار خویش را به نمایش بگذارد تا از طریق درهمشکستن ارادهی تعدادی منتقد و دگراندیش داخل دایرهی قدرت و خارج از آن ، عدم امیدواری به تغییر را ترویج و تعمیم دهد. زیرا شکنجه با ایجاد فضای ترس و وحشت، تأثیر بر دورن و روان انسان و سایهافکنی بر آزادی و امنیت اجتماعی، تمامی اجتماع را در بر میگیرد و در نهایت، بی اعتمادی، افسردگی و دلسردی سیاسی- اجتماعی و خطرناکتر از همه خودسانسوری را در پیخواهد داشت. این هم هدفی است که فاشیسم سخت نیازمند آن است تا بدین طریق هواداران خود را در صفی یکپارچه متحد ساخته و مخالفانش را سرکوب یا مجبور به سکوت و انزوانشینی نماید.
وظیفه نیروهای دموکرات و حوزهی عمومی فعال، تعدید استبداد و کاهش نقض حقوق و قوانینی است که روی میدهد. حتی برای دشمنان خویش نیز خو.استار اجرای عدالت است، زیرا تنها در صورت وجود شرایط برابر و عادلانه امکان تفکیک حقیقت از کذب وجود خواهد داشت. بدین علت بر ملا نمودن جنایتهای رژیم و محکومیت آن بدون در نظر گرفتن هویت قربانیان، عملی بوده که اپوزیسیون دمکرات آن را پراکتیزه نموده است. زیرا تنها افشای تمامی ابعاد و منشاءهای جنایت و خشونت است که میتواند اهداف شکنجهگران را به شکست بکشاند. هورست هرمان، جامعهشناس آلمانی میگوید:"باید هر چه بیشتر دست به افشای شکنجهگران در پهنه همگانی زد" زیرا "بزرگترین دشمن شکنجهگران همیشه افکار عمومی بوده است".
البته لازم است در اینجا به نکته مهمی نیز اشاره نماییم. درست است که "شکنجه سفید"، سلولهای انفرادی با تحقیر شخصیت اشخاص، ذهنکشی و درهم شکستن ارادهیشان، آنها را ناچار به تسلیم و اعتراف مینماید. اما اعتراف "عطریانفر" و "ابطحی" و سایر مهرههای جناح چپ حکومتی تنها به غیر قابل تحمل بودن و دشواری فشارهای اعمال شده بر آن باز نمیگردد. زیرا بنا به گفتهی خود آنان و با استناد به سخن خمینی:"حفظ نظام واجبتر از همه چیز است". همچنین در زمان دادگاهی "کرباسچی" گفتند عصر قهرمان بازی تمام شده و ما نمیخواهیم قهرمان شویم. به مفهومی دیگر، این قبیل اشخاص شاید آزادی را بفهمند، اما هرگز شجاعت و جرأت دفاع و برخورداری از آزادی را ندارند. برای مثال چرا رژیم نتوانست طبرزدی، و ... را مجبور به اعتراف نماید، چرا نتوانست شهید "یعقوب مهرنهاد" را ناچار به اعتراف نماید و در اینجا تفاوت میان مدعیان واقعی آزادی و فرصتطلبان دروغین به روشنی نمایان میگردد. اما نکته قابل تأسف این است که به علت فضای مسموم و تیره مستولی بر افکار عمومی در غیاب حوزهی عمومی قدرتمند، شبکههای ارتباطی و رسانههای آزاد، همیشه شبه آزادیخواهان گفتمان و دستاوردهای انقلاب و خیزشها را به انحصار خویش درآورده و در کمال شقاوت و بیرحمی صاحبان و بانیان واقعی انقلابها را منزوی و قربانی کردهاند. پدیدهای که با وجود پشت سرنهادن 103 سال از عمر انقلاب مشروطهخواهی، همچنان ساری و جاریست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر