بهای آزادی در حکومتهای نخبهکش ایرانی
"ملت زنده اگر خواهان آزادی باشد، اگر بخواهد به حقوق خویش دست یابد، نباید از فداکاری هراس داشته باشد، نباید از ازخودگذشتگی بترسد..." "دکتر قاسملو"
اگر نظری گذرا بر تاریخ حکمرانی در ایران بیاندازیم، در درازای تاریخ این سرزمین، همیشه افرادی بیگانه با مردم، ناسازگار با عصر و دشمن با ملت خویش و ملتهای پیرامون بر تخت فرمانروایی بودهاند. به مفهومی دیگر افراد نخبه و شخصیتهای شایسته و صاحبان تجربه هیچوقت فرصت و امکان مشارکت در قدرت را در شرایط و فضایی سالم و باثبات را نیافتند، یا میتوان گفت خصلت ساختار حکومتی و جامعهی ایرانی همه وقت درصدد تحمیق مردم بوده که به شکلی از اشکال، مردم نیز منافع خویش را در سایهی اینگونه سیستمهای حکومتی سودمندتر و تأمینتر یافتهاند. جهت اثبات این ادعا تنها به این نکته اشاره میکنم که در تاریخ 2500 سالهی پادشاهی در این سرزمین به غیر از کریمخان زند، امیرکبیر و عباس میرزا، فرماندهی قوای ایرانی عصر قاجار و مصدق، به ندرت میتوان افراد توانا و لایق دیگری را برشمرد.
این سیر تاریخی باعث گشته است که نهتنها حکمرانان ایرانی، بلکه خود جامعهی ایران نیز به عنوان جامعهای نخبهکش محسوب گردد، زیرا خیلی کم اتفاق افتاده است که در مقابل نخبههای جامعهی خویش همچون ارزشمندترین سرمایههای ملت و سرزمین به جواب آیند و آنان را پشتیبان باشند، حال چه امیرکبیر یا مصدق بوده باشد یا نخبههای ملتهای تحت سلطهی ایران همچون پیشوا قاضی محمد، که وجود شخصیتهایی چون ایشان میتوانست بهترین تضمین برای استقرار آزادی و دمکراسی باشد. اما عادتکردن تودههای ایرانی به فرمانروایی افراد ناشایست و بیگانه با عشق خاک و وطن و ملت سبب شده است که جریان 102 سالهی انقلاب مشروطهخواهی در ایران، رژیمهای استبدادیی همچون پهلوی و آخوندی را در پی داشته باشد. رژیمهایی که قبل از هر چیز انسانیت انسانها را آماج خویش قرار دادند و به نحوی از انحاء خصلتهای انسانی، انساندوستی و همدردی انسانها را از هم پاشیدند و بهای متفاوت و متضاد با اومانیته را به آنان تفهیم کردند، زیرا آزادی خصلت اساسی انسانست و نقض آزادی انسان، نقض انسانیت اوست.
از سوی دیگر وابستگی همیشگی تودههای مردم ایران به حکومت و حقوقبگیر دولتبودن، گونهای مدرن از سیستم بردهداری مطلوب را جا انداخته است که خود مردم نیز رهرو و شکلدهندهی آن بودهاند. این ارتباط نیز سبب شده است که حکومتها کمترین اهمیت را به نزدیکی و رابطهی دو سویه با اجتماع بدهند، یا اینکه احتمال خیزش عمومی را در کوتاه مدت امکانناپذیر بدانند. اینگونه وابستگی و رابطهی یکسویه و تمام و کمال با حکومت، اصلیترین بنیان اقتدارطلبی دیکتاتورمنشانه بر ایران و ملتهای ایرانی بوده است. بدین دلیل میبینیم که رژیم حاکم بر ایران همچون سایر حکومتهای توتالیتر دیگر علیالظاهر غیرقانونی و تحمیلی نیست، بلکه شیوهای از حکومت مبتنی بر قانون است که حقیقت کریه و عدم مشروعیت خویش را تحت لوای عنوان و صورتکی مشروع پوشانده است.
جمهوری اسلامی ایران که رژیمی بنیان گذاشته شده بر خط مشی ایدئولوژیکی دوگم فداییان اسلام است نطفهاش عبارت از خشونت ورزی، هراسافکنی و ترور به عنوان اصلیترین فاکتورهای توتالیتاریسم و فاشیسم است. هدف اصلی چنین ساختار فرامفهومی این بوده است که همهی تفاوتهای انسانی موجود در داخل جامعهی ایران را از بن ریشهکن نماید و انسانها را در قالب یک واحد فکری خاص که ایدئولوژیی قرونوسطایی به صورت کادو شده و در سیمایی مدرن است، محدود نماید. برای دستیابی به این منظور، این رژیم بر آن بوده است که با یک تیر چندین نشانه را به صورت همزمان هدف قرار دهد. در این راستا همچنانکه قبل از انقلاب 57، فداییان اسلام، احمد کسروی از نویسندگان ایرانی را در حیاط دادگستری ترور کردند (مارس 1946) یا جنایت سیمنا رکس آبادان (19 اوت 1978) را خلق نمودند، پس از انقلاب نیز، بعد از غضب حاکمیت، ترور غیرانسانی رهبران نخبهی جامعه را در رأس امور خویش جای دادند، زیرا مؤثرترین نیروی تبلیغاتی توتالیتاریسم، بستن روزنههای حقیقت بر روی مردم و پدیدآوردن خلاء و فاصلهای مبهم در میان آنان و رهبرانشان میباشد، بر این اساس اعمال همهجانبهی خشونت بهطور عام و نسبت به پارادایمهای عقلانیت و حقیقتگرایی بهطور خاص، همچنین پشتیبانی همهجانبه از تروریسم در سطح داخلی و برون مرزی را به دنبال داشت. البته دشمنتراشی و دشمنسازی از عوامل مؤثر در جهت حفظ نیرو و تجدید قوای بسیجشدن پوپولیستی تودههای تحت فرمان توتالیتاریسم است که به شیوهای بالقوه دشمنکشی را توجیه و فاصلهی میان توهم و اعمال آن در عالم واقع را کاهش داده و انجامش را ممکن میکند.
بدون شک دگراندیشی و متفاوت بودن در کلیت مشخصشدهی حکومت در ایران آخوندی، کم معصیتی نیست که آنان تحت نام "محاربه" و در چهارچوب قانون مجازات اسلامی تعریفاش کردهاند، اتهامی که چهار مجازات را در پی دارد که سه مجازات آن مرگ و چهارمی زندان توأم با تبعید است. خمینی در این مورد میگوید: "رحم بر محاربین ساده اندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدواریم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خاطر خداوند متعال را جلب نمایید".
امروز میبینیم که تحت لوای اینگونه برچسبها، هر روزه یکی از فعالین کردستانی، بلوچ، عرب یا فارس را بازداشت و مجازات اعدام برایشان صادر میکنند، در مدت یکسال گذشته به غیر از اعدام چندین جوان آزادیخواه بلوچ و عرب و کرد به اتهام محاربه، چندین فعال مدنی، اهل قلم و برابریطلب کردستانی به اتهام جنگ با خدا متهم و بدون در دست بودن هیچگونه اسنادی دال بر مجرمیت آنان به اعدام محکوم شدهاند.
عدنان حسنپور، فرزاد کمانگر، انور حسینپناهی، هیوا بوتیمار، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، محمد پالش، مصطفی سلیمی و هژار قادری فعالین کردی هستند که محکوم به اعدام شدهاند، همچنین هانا عبدی، دختر 22 ساله و دانشجوی کرد به اتهام محاربه به 5 سال زندان همراه با تبعید محکوم و روناک صفازاده نیز در معرض حکم اعدام قرار دارد. وقتی که به فعالیتهای این جنگجویان با خدا نظری میافکنیم میبینیم که تنها جرم آنان تلاش برای آگاهی جامعهای بوده است که حکمرانان خواستهاند با اعمال سیاست تحمیق، آنان را از حقیقت وجود خویش دور کرده و در جهت سیاستهای نامردمانهی خویش اجیرشان سازند. عدنان به عنوان روزنامهنگار، فرزاد و انور حسینپناهی به عنوان معلم، هیوا به عنوان فعال محیط زیست، علی به عنوان فعال مدنی، فرهاد حامی کشاورزان، محمد به عنوان پیرمردی آزادیخواه، روناک و هانا به عنوان پشتیبان و امید زنان و کودکان بیسرپرست و بدسرپرست روستایی، بجز گناه ترویج شناخت درست و اگاهی عمومی به حقوق اولیهی انسانی، کدامین گناه را مرتکب شدهاند؟
"خلیل بهرامیان"، وکیل فرزاد میگوید: "از دید او برخورد با فرزاد کمانگر ناشی از نوعی "کردستیزی" و جریانی است که حتی در درون قوه قضائیه ایران بحرانآفرینی میکند". این اظهارات در واقع تعریفی درست ار پروسهای چندبعدی جهت مقابله با جریان روبهرشد گسترش آگاهی ملی، شناخت حقوق بشر و تجربهکردن سبکی نوین از مبارزهی مدنی و روشنفکری تحت لوای سیستمی غیرمتعارف، هراسافکن و خشونتورز است که در موازات تلاش برای آسیمیلهکردن هویت و شناسنامهی ملی ملتهای زیردست، سرمایههای ارزشمند ملتها را نیز که انسانهای فرهیخته و فرهمند یک ملتند، تصفیه نماید.
اگر در این مدت بهطور رسمی حکم اعدام نسبت به این نه فعال صادر شده است، بهطور غیرمستقیم نیز صدها حکم مرگ دیگر صادر شده است برای مثال، آقای طه احمدی به عنوان شخصیتی وطنپرست در حالی به 24 سال زندان محکوم شده است که عمر ایشان بیش از 50 سال میباشد، بر این اساس این قبیل احکام سرانجام منجر به شهادت این زندانیان میگردد. بدون شک این اقدام نیز شکلی دیگر از تصفیهی اندیشه و افکار ملت کرد است که رژیم به صورت روزانه و سیستماتیک آن را اعمال میکند.
اما دردناکتر از همهی اینها بیاعتنایی و کمتوجهی ملتی است که تمامی این رنجها ارتباط مستقیمی با وجود و سعادت آنان دارد، از سوی دیگر اعتماد بخشی از افکار عمومی جامعهی ایرانی و حتی برخی از کردها به تبلیغات رژیم حاکم در خصوص برچسب تروریست و بمبگذار در مراکز دانشگاهی به اهل قلم و صاحبان اندیشهی کرد است. به گونهای که سطح پشتیبانی از زندانیان کرد، حتی از سوی سازمانهای بینالمللی حقوق بشر نیز با شکلی از تبعیض روبهروست. البته یکی دیگر از خصوصیات توتالیتاریسم آن است که ضمن آنکه تمامی مردم بهطور تمام و کمال ماهیتش را شناختهاند، اما در برابر تبلیغات مسمومش، میگویند شاید راست بگوید؟!
در چنین شرایط و اوضاعی حمایت از فرزندان راستین ملت، عقلانیت محوری، اعتماد به خویشتن و به یکدیگر، پایان توتالیتاریسم و آپارتاید آخوندی است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر